WINNER 34
بعد از اینکه هر چیزی که دیده بود رو توضیح داد افسر ازش درخواستی کرد ..
@ آقای لی راستش ما میخواستیم قبل از دادگاه یه بازجویی از مظنون داشته باشیم ... ولی حتی یک کلمه هم حرف نزده ... همه ی راه ها رو امتحان کردیم .. گفتم شاید خودتون بخواید باهاش حرف بزنید .. البته اگه مشکلی نداشته باشین ...
مینهو با صورت بی حسی سر تکون داد .. شاید میخواست یه سری حرفا به سوآ بزنه که خیلی وقت بود راجع بهشون فکر میکرد ...
---
روی صندلی فلزی نشسته بود ، دستبند دور مچش بود .. موهاش به هم ریخته بودن ... گوشه ی لبش زخمی بود که بخاطر حرف نزدن و همکاری نکردن با پلیس به وجود اومده بود ..
صدای باز و بسته شدن در پشت سرش رو شنید ..
به خیال این که بازم یه پلیس دیگه فرستادن نفسشو بیرون داد و خودشو آماده کرد ...
که دستای آشنایی رو سر شونه هاش احساس کرد ... پسر دستاشو روی شونه هاش گذاشته بود و چند بار حرکت داد ..
خنده ای کرد و میز رو دور زد و درست روی صندلی رو به روی سوآ نشست ...
-آیگووو .. کی فکرشو میکرد ... جئون!
سوآ همچنان با صورت خاموش از هر حسی به اون زل زده بود که مینهو ادامه داد ..
-آخرین باری که اینطوری رو به روی هم نشسته بودیمو یادته؟... شب تولدت ..
خنده ی تمسخر آمیزی سر داد و گفت
-واو .. موقعیتمون چقدر تغییر کرده!
این جمله رو گفت و سکوت کرد ..
شاید منتظر بود سوآ حرفی بزنه؟.. ولی به هر حال مینهو به اندازه ی کافی حرف داشت ..
-وقتی بچه بودیم ... یادت میاد؟ آه .. یونگبوک راست میگفت .. من همیشه باعث میشدم ما ببازیم (پارت های قبل)
چند ثانیه مکث کرد و لبخندی زد
-فقط چون میخواستم تو برنده شی .. میخواستم بازم اون چشمای پر از ستاره رو ببینم ..
نگاهی به صورت شکسته و داغون دختر کرد .. پوزخندی زد و ادامه داد
-الان اصلا شبیه برنده ها به نظر نمیای ... کهکشان چشمات خاموش شده ...
از روی صندلی بلند شد و شروع به آروم قدم زدن توی اتاق کرد .. صدای قدم هاش که دور تا دور سوآ حرکت میکردند توی اتاق پیچید ..
-وقتی بچه بودیم همیشه میخواستم تو برنده باشی .. وقتی بزرگ شدیمم همینو میخواستم .. ولی ... میدونی وقتی کسی کمکت رو پس میزنه چی میشه دیگه؟ ...
سر جاش ایستاد .. درست پشت سر سوآ بود ..
خم شد و سرشو نزدیک گوش دختر آورد .. صحنه ی شب مهمونی دوباره تکرار شد (پارت های قبل)
با صدای آرومی لب زد ..
-این دفعه رو من بردم جئون سوآ ..
بعد از تموم کردن جملش از فضای اون اتاق بیرون رفت ...
تنها کاری که سوآ کل این مدت انجام میداد پلک زدن بود ..
با خروج مینهو قطره اشکی رو حس کرد که از گوشه ی چشمش سقوط کرد ..
"این دفعه رو من بردم جئون سوآ؟" مینهو به خیال خودش یه مجرم رو گیر انداخته بود؟ ... اون دختر به اندازه ی یه بچه پاک ، بیگناه و مظلوم بود ... به هر حال سرنوشتش روز دادگاه مشخص میشد ..
@ آقای لی راستش ما میخواستیم قبل از دادگاه یه بازجویی از مظنون داشته باشیم ... ولی حتی یک کلمه هم حرف نزده ... همه ی راه ها رو امتحان کردیم .. گفتم شاید خودتون بخواید باهاش حرف بزنید .. البته اگه مشکلی نداشته باشین ...
مینهو با صورت بی حسی سر تکون داد .. شاید میخواست یه سری حرفا به سوآ بزنه که خیلی وقت بود راجع بهشون فکر میکرد ...
---
روی صندلی فلزی نشسته بود ، دستبند دور مچش بود .. موهاش به هم ریخته بودن ... گوشه ی لبش زخمی بود که بخاطر حرف نزدن و همکاری نکردن با پلیس به وجود اومده بود ..
صدای باز و بسته شدن در پشت سرش رو شنید ..
به خیال این که بازم یه پلیس دیگه فرستادن نفسشو بیرون داد و خودشو آماده کرد ...
که دستای آشنایی رو سر شونه هاش احساس کرد ... پسر دستاشو روی شونه هاش گذاشته بود و چند بار حرکت داد ..
خنده ای کرد و میز رو دور زد و درست روی صندلی رو به روی سوآ نشست ...
-آیگووو .. کی فکرشو میکرد ... جئون!
سوآ همچنان با صورت خاموش از هر حسی به اون زل زده بود که مینهو ادامه داد ..
-آخرین باری که اینطوری رو به روی هم نشسته بودیمو یادته؟... شب تولدت ..
خنده ی تمسخر آمیزی سر داد و گفت
-واو .. موقعیتمون چقدر تغییر کرده!
این جمله رو گفت و سکوت کرد ..
شاید منتظر بود سوآ حرفی بزنه؟.. ولی به هر حال مینهو به اندازه ی کافی حرف داشت ..
-وقتی بچه بودیم ... یادت میاد؟ آه .. یونگبوک راست میگفت .. من همیشه باعث میشدم ما ببازیم (پارت های قبل)
چند ثانیه مکث کرد و لبخندی زد
-فقط چون میخواستم تو برنده شی .. میخواستم بازم اون چشمای پر از ستاره رو ببینم ..
نگاهی به صورت شکسته و داغون دختر کرد .. پوزخندی زد و ادامه داد
-الان اصلا شبیه برنده ها به نظر نمیای ... کهکشان چشمات خاموش شده ...
از روی صندلی بلند شد و شروع به آروم قدم زدن توی اتاق کرد .. صدای قدم هاش که دور تا دور سوآ حرکت میکردند توی اتاق پیچید ..
-وقتی بچه بودیم همیشه میخواستم تو برنده باشی .. وقتی بزرگ شدیمم همینو میخواستم .. ولی ... میدونی وقتی کسی کمکت رو پس میزنه چی میشه دیگه؟ ...
سر جاش ایستاد .. درست پشت سر سوآ بود ..
خم شد و سرشو نزدیک گوش دختر آورد .. صحنه ی شب مهمونی دوباره تکرار شد (پارت های قبل)
با صدای آرومی لب زد ..
-این دفعه رو من بردم جئون سوآ ..
بعد از تموم کردن جملش از فضای اون اتاق بیرون رفت ...
تنها کاری که سوآ کل این مدت انجام میداد پلک زدن بود ..
با خروج مینهو قطره اشکی رو حس کرد که از گوشه ی چشمش سقوط کرد ..
"این دفعه رو من بردم جئون سوآ؟" مینهو به خیال خودش یه مجرم رو گیر انداخته بود؟ ... اون دختر به اندازه ی یه بچه پاک ، بیگناه و مظلوم بود ... به هر حال سرنوشتش روز دادگاه مشخص میشد ..
۳.۷k
۱۷ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.