عشق بازی پارت 32
که...
ناخداگاه دست جیمین رو گرفتم
جیمین: 😶
رزی: 😖
جیمین برگشت و من سریع دستم رو ول کردم و ازش معذرت خواهی کردم
جیمین: ام اشکال نداره کاری داشتی؟
رزی: مممیخواستم تشکر کنم
جیمین: بابت چی؟
رزی: امروز تو خیلی منو نجات دادی، از دست ژرفین و تخت بیمارستان و ...
جیمین: اها خب انجام وضیفه بود.(با ارومی و لبخند کیوت 😊)
رزی دوباره با خجالت خداحافظی کرد
جیمین: خداحافظ رزی
#جیمین
خیلی خجالتی بود منم نمیخواستم ناراحت باشه و از من خجالت بکشه سریع خداحافظی کرد منم خداحافظی کردم و رفتم تو اتاقم و افتادم رو تخت و یک نفس راحت کشیدم. اما هنوز جای زخم سرم درد میکرد
هربار که تیر میکشید یاد دعوای اون روز میوفتادم و این عصبیم میکرد
رفتم و دوش گرفتم و راحت بدون اینکه به کسی و چیزی فکر کنم خوابیدم
#رزی
با خجالت و استرس اومدم تو اتاق. جیسو و جنی خواب بودن و منم رفتم لباسم رو عوض کردم و افتادم رو تخت. فقط به جیمین فکر میکردم تا اینکه خوابم برد ـ
فردا صبح...
ناخداگاه دست جیمین رو گرفتم
جیمین: 😶
رزی: 😖
جیمین برگشت و من سریع دستم رو ول کردم و ازش معذرت خواهی کردم
جیمین: ام اشکال نداره کاری داشتی؟
رزی: مممیخواستم تشکر کنم
جیمین: بابت چی؟
رزی: امروز تو خیلی منو نجات دادی، از دست ژرفین و تخت بیمارستان و ...
جیمین: اها خب انجام وضیفه بود.(با ارومی و لبخند کیوت 😊)
رزی دوباره با خجالت خداحافظی کرد
جیمین: خداحافظ رزی
#جیمین
خیلی خجالتی بود منم نمیخواستم ناراحت باشه و از من خجالت بکشه سریع خداحافظی کرد منم خداحافظی کردم و رفتم تو اتاقم و افتادم رو تخت و یک نفس راحت کشیدم. اما هنوز جای زخم سرم درد میکرد
هربار که تیر میکشید یاد دعوای اون روز میوفتادم و این عصبیم میکرد
رفتم و دوش گرفتم و راحت بدون اینکه به کسی و چیزی فکر کنم خوابیدم
#رزی
با خجالت و استرس اومدم تو اتاق. جیسو و جنی خواب بودن و منم رفتم لباسم رو عوض کردم و افتادم رو تخت. فقط به جیمین فکر میکردم تا اینکه خوابم برد ـ
فردا صبح...
۴۵.۲k
۱۲ اردیبهشت ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.