عشق خوناشامی من پارت ۱۱
عشق خوناشامی من پارت ۱۱
ویو جونگکوک
رفتم داخل قصر و رفتم طرف اتاق نیلا که دیدم اجوما داره با نیلا بازی میکنه
اجوما در نبود ا/ت خیلی مراقب نیلا بود و منم خیالم از جانب نیلا راحت بود که اجوما مراقبش هست
رفتم داخل که نیلا اومد سمتم منم بغلش کردم که گونمو بوسید
نیلا: شلام بابایی
جونگکوک: سلام عشق بابا
که اجوما اومد سمتمون و تعظیم کرد
اجوما: خوش اومدید سرورم
جونگکوک: ممنونم اجوما شما میتونید برید ممنون بخاطر اینکه مراقب نیلا بودید
اجوما: خواهش میکنم سرورم
و دوباره تعظیم کرد و رفت
جونگکوک: خب بگو ببینم نیلای بابایی خوبه
نیلا: آله بابایی خوفم(خوبم)
جونگکوک: خب حالا وقته خوابه بریم که بخوابیم
نیلا: بلیممممم
جونگکوک: اگه به نیلا بگم که ا/ت زندهاس ممکنه از دهنش در بره و به کسی بگه
ولی اگه بگم خیلی خوشحال تر میشه پس باید تموم سعیم رو برای پیدا کردن ا/ت انجام بدم
حالا بعد از مدت ها بریم سراغ ا/ت
ویو ا/ت
بعد از یک عالمه کار کردن رفتم که استراحت کنم
من داخل یک عمارت قسمت آشپزخانه کار میکنم
و خب بقیه خیلی باهام خوب نیستن و منم دلیلش رو نمیدونم
داشتم میرفتم سمت اتاقم که چه عرض کنم اتاق که نه بیشتر شبیه سلول میمونه
که جلا صدام کرد
جلا: اهایییییی دخترهی دهاتی
کجا میری
خیلی خسته بود حوصلهی کل کل کردن باهاش رو نداشتم
ا/ت : دارم میرم استراحت کنم
جلا: هع استراحت اره برو استراحت کن فقط دنبال این هستی که از کار در بری
ا/ت: از کار در بری چیه وقت کاری من تمومه میتونم برم
جلا: درست حرف بزن پدر مادر من از نگهبان های امپراطور هستن
اگه بهشون بگم اونا هم به امپراطور میگن که تنبیهت کنن
ا/ت: برو بابا
و از اونجا دور شدم و به داد و بیداد هایی که میکرد توجه نمیکردم
رفتم و داخل اتاقم روی تختم دراز کشیدم و از پنجرهی کنار تختم به بیرون نگاه کردم
ا/ت: آخه چرا باید زندگی من اینجوری باشه منم دوست دارم مثل بقیه دخترا به آرزوی های قشنگم برسم من حتی کسی رو ندارم که ازم حمایت کنه
خدا آخه چرا اینطوریه چرا من باید اینطوری باشم ولی دخترای دیگه خانواده دارن و خوشحالن
که خوابم برد
ادامه دارد...
حمایت
ویو جونگکوک
رفتم داخل قصر و رفتم طرف اتاق نیلا که دیدم اجوما داره با نیلا بازی میکنه
اجوما در نبود ا/ت خیلی مراقب نیلا بود و منم خیالم از جانب نیلا راحت بود که اجوما مراقبش هست
رفتم داخل که نیلا اومد سمتم منم بغلش کردم که گونمو بوسید
نیلا: شلام بابایی
جونگکوک: سلام عشق بابا
که اجوما اومد سمتمون و تعظیم کرد
اجوما: خوش اومدید سرورم
جونگکوک: ممنونم اجوما شما میتونید برید ممنون بخاطر اینکه مراقب نیلا بودید
اجوما: خواهش میکنم سرورم
و دوباره تعظیم کرد و رفت
جونگکوک: خب بگو ببینم نیلای بابایی خوبه
نیلا: آله بابایی خوفم(خوبم)
جونگکوک: خب حالا وقته خوابه بریم که بخوابیم
نیلا: بلیممممم
جونگکوک: اگه به نیلا بگم که ا/ت زندهاس ممکنه از دهنش در بره و به کسی بگه
ولی اگه بگم خیلی خوشحال تر میشه پس باید تموم سعیم رو برای پیدا کردن ا/ت انجام بدم
حالا بعد از مدت ها بریم سراغ ا/ت
ویو ا/ت
بعد از یک عالمه کار کردن رفتم که استراحت کنم
من داخل یک عمارت قسمت آشپزخانه کار میکنم
و خب بقیه خیلی باهام خوب نیستن و منم دلیلش رو نمیدونم
داشتم میرفتم سمت اتاقم که چه عرض کنم اتاق که نه بیشتر شبیه سلول میمونه
که جلا صدام کرد
جلا: اهایییییی دخترهی دهاتی
کجا میری
خیلی خسته بود حوصلهی کل کل کردن باهاش رو نداشتم
ا/ت : دارم میرم استراحت کنم
جلا: هع استراحت اره برو استراحت کن فقط دنبال این هستی که از کار در بری
ا/ت: از کار در بری چیه وقت کاری من تمومه میتونم برم
جلا: درست حرف بزن پدر مادر من از نگهبان های امپراطور هستن
اگه بهشون بگم اونا هم به امپراطور میگن که تنبیهت کنن
ا/ت: برو بابا
و از اونجا دور شدم و به داد و بیداد هایی که میکرد توجه نمیکردم
رفتم و داخل اتاقم روی تختم دراز کشیدم و از پنجرهی کنار تختم به بیرون نگاه کردم
ا/ت: آخه چرا باید زندگی من اینجوری باشه منم دوست دارم مثل بقیه دخترا به آرزوی های قشنگم برسم من حتی کسی رو ندارم که ازم حمایت کنه
خدا آخه چرا اینطوریه چرا من باید اینطوری باشم ولی دخترای دیگه خانواده دارن و خوشحالن
که خوابم برد
ادامه دارد...
حمایت
۹.۵k
۱۶ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.