P45
خیلی فروشگاه بزرگی نگاهمو ازش گرفتم و به بغلم نگاه کردم اما جونگ کوک بغلم نبود دوباره نگاهم رو به جلو دادم که دیدم داره به سمت فروشگاه میره با فکر اینکه منم باید دنبالش برم پشت سرش راه افتادم و رفتیم توی فروشگاه که یه خانم جوون خوشگل اومد پیشمون و گفت : چه کمکی میتونم بهتون کنم ؟
جونگ کوک با دستش به من اشاره کرد و گفت : لطفا بهترین لباس ها رو روش امتحان کنید .
بعدم اون خانم جوون رو به من گفت : عزیزم دنبالم بیا
منم دنبالش رفتم که راهنماییم کرد توی یه اتاق که پر از لباس های مجلسی خوشگل بود رفتم توی اتاق که دونه دونه لباس ها رو دید و یکی رو بیرون کشید یه لباس مجلسی صورتی با طرح های سفید بود گرفتش جلوی من و گفت : امتحانش کن
لباس رو ازش گرفتم که از اتاق رفت بیرون ، منم لباس رو پوشیدم بعدم توی ایینه ای که توی اتاق بود خودم رو دیدم خیلی بهم میومد ، از اتاق رفتم بیرون که همون خانمه رو به من گفت : چقدر خوشگل شدی
بعدشم جونگ کوک اومد و نگاهم کرد اما بعد از یکم نگاه کردن سرش به معنی نه تکون داد و گفت : بعدی رو امتحان کن .
دوباره با همون خانمه رفتم توی اتاق که یه لباس برداشت اینبار که یه لباس مجلسی سفید بود که دو کمرش خیلی تنگ بود و حالت جذب داشت ، دادش بهم و رفت بیرون منم اون لباسه رو پوشیدم و رفتم بیرون ، این بار یکم با دقت تر نگاهم کرد اما دوباره سرش رو به معنی نه تکون داد و گفت : بعدی رو امتحان کن اینبار خوشحال شدم چون لباسش حالت جذب داشت و من از لباس های جذب خیلی بدم میومد .
چند باری بود هی لباس عوض میکردم ولی جونگ کوک همش میگفت بعدی رو امتحان کن اون خانم جوون اخرین لباس رو کشید بیرون و گرفت جلوم یه لباس مجلسی مشکی بود که جای شونه هاش خالی بود کمرش تنگ بود و تقریبا تا زانو بود ازش گرفتم و پوشیدمش و از اتاق رفتم بیرون و جلوی جونگ کوک وایسادم با خودم گفتم اینبار بگه بعدی رو امتحان کن دیگه هیچی نمیپوشم اما انگار اینطور نبود با حالتی نگام کرد که انگار خوشش اومده بود سرش رو به سمت همون خانم جوون گرفت گفت : همینو میبریم .
بعدم رفت سمت صندوق تا لباس رو حساب کنه ، به خودم نگاه کردم لباس قشنگی بود واقعا ازش خوشم میومد به رنگ مشکی خیلی علاقه داشتم و دعا میکردم هر چی انتخاب میکنه زرد و نارنجی و اینا نباشه به هرحال اخرش از اینکه اینو انتخاب کرد خوشحالم . نگاهم رو از لباس گرفتم و سرم رو آوردم بالا که دیدم جونگ کوک داره با دقت بهم نگاه میکنه خیلی با دقت نگاهم میکرد انگار یه چیزی جدید توم کشف کرده بود بعد از اینکه نگاه کردنش تموم شد گفت : بهت میاد .
دستم رو گرفت و رفت سمت ماشین ، سوار ماشین که شدیم از توی داش برد یه رژ لب کم رنگ صورتی آورد بیرون و درش رو باز کرد و گرفتش سمتم که خودم رو کشیدم عقب با دیدن این حالتم گفت : چته؟ نترس کاریت ندارم
بعدشم آروم روی لبم زدش بعدم گذاشتش سرجاش و راه افتاد ، یکم از مدتی که راه افتاده بود گذشته بود که یه آیینه کوچولو برداشت و گرفت سمتم و گفت : خودتو ببین .
آیینه رو از دستش گرفتم و خودم رو دیدم خیلی خوب برام زده بودش با این موهای صاف و این رژیم لب کمرنگ خوب شده بودم
جونگ کوک با دستش به من اشاره کرد و گفت : لطفا بهترین لباس ها رو روش امتحان کنید .
بعدم اون خانم جوون رو به من گفت : عزیزم دنبالم بیا
منم دنبالش رفتم که راهنماییم کرد توی یه اتاق که پر از لباس های مجلسی خوشگل بود رفتم توی اتاق که دونه دونه لباس ها رو دید و یکی رو بیرون کشید یه لباس مجلسی صورتی با طرح های سفید بود گرفتش جلوی من و گفت : امتحانش کن
لباس رو ازش گرفتم که از اتاق رفت بیرون ، منم لباس رو پوشیدم بعدم توی ایینه ای که توی اتاق بود خودم رو دیدم خیلی بهم میومد ، از اتاق رفتم بیرون که همون خانمه رو به من گفت : چقدر خوشگل شدی
بعدشم جونگ کوک اومد و نگاهم کرد اما بعد از یکم نگاه کردن سرش به معنی نه تکون داد و گفت : بعدی رو امتحان کن .
دوباره با همون خانمه رفتم توی اتاق که یه لباس برداشت اینبار که یه لباس مجلسی سفید بود که دو کمرش خیلی تنگ بود و حالت جذب داشت ، دادش بهم و رفت بیرون منم اون لباسه رو پوشیدم و رفتم بیرون ، این بار یکم با دقت تر نگاهم کرد اما دوباره سرش رو به معنی نه تکون داد و گفت : بعدی رو امتحان کن اینبار خوشحال شدم چون لباسش حالت جذب داشت و من از لباس های جذب خیلی بدم میومد .
چند باری بود هی لباس عوض میکردم ولی جونگ کوک همش میگفت بعدی رو امتحان کن اون خانم جوون اخرین لباس رو کشید بیرون و گرفت جلوم یه لباس مجلسی مشکی بود که جای شونه هاش خالی بود کمرش تنگ بود و تقریبا تا زانو بود ازش گرفتم و پوشیدمش و از اتاق رفتم بیرون و جلوی جونگ کوک وایسادم با خودم گفتم اینبار بگه بعدی رو امتحان کن دیگه هیچی نمیپوشم اما انگار اینطور نبود با حالتی نگام کرد که انگار خوشش اومده بود سرش رو به سمت همون خانم جوون گرفت گفت : همینو میبریم .
بعدم رفت سمت صندوق تا لباس رو حساب کنه ، به خودم نگاه کردم لباس قشنگی بود واقعا ازش خوشم میومد به رنگ مشکی خیلی علاقه داشتم و دعا میکردم هر چی انتخاب میکنه زرد و نارنجی و اینا نباشه به هرحال اخرش از اینکه اینو انتخاب کرد خوشحالم . نگاهم رو از لباس گرفتم و سرم رو آوردم بالا که دیدم جونگ کوک داره با دقت بهم نگاه میکنه خیلی با دقت نگاهم میکرد انگار یه چیزی جدید توم کشف کرده بود بعد از اینکه نگاه کردنش تموم شد گفت : بهت میاد .
دستم رو گرفت و رفت سمت ماشین ، سوار ماشین که شدیم از توی داش برد یه رژ لب کم رنگ صورتی آورد بیرون و درش رو باز کرد و گرفتش سمتم که خودم رو کشیدم عقب با دیدن این حالتم گفت : چته؟ نترس کاریت ندارم
بعدشم آروم روی لبم زدش بعدم گذاشتش سرجاش و راه افتاد ، یکم از مدتی که راه افتاده بود گذشته بود که یه آیینه کوچولو برداشت و گرفت سمتم و گفت : خودتو ببین .
آیینه رو از دستش گرفتم و خودم رو دیدم خیلی خوب برام زده بودش با این موهای صاف و این رژیم لب کمرنگ خوب شده بودم
۲۱.۹k
۱۳ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.