پارت۵
#عشق_حسود_من
ویو داخل عمارت
+*رسیدیم تو خونه و منو برد اتاق طبغه بالا.... منم خیلی ترسیدی بودم که میخاد چیکار کنه..... یهو منو چسبوند به دیوار و ل//باشو گذاشت رو ل//بام و محکم م//ک میزد.......*
ویو 5 مین بعد
_*برای تنبیهش اینکارو کردم..... وقتی جدا شدیم هر دوتامون نفس نفس میزدیم.......*
_الان خیلی بهت رحم کردم...... سری بعدی خودت بدون چی میشه..... از این به بعد نباید به پسری جز من نزدیک بشی..... فهمیدی؟.......
+*صورتم از خجالت سرخ شده بود و بدو بدو رفتم از اتاق بیرون و رفتم تو اونیمی اتاق......*
ویو چند ساعت بعد
+*لباسامو عوض کردم و رفتم خوابیدم..... صبح وقتی بلند شدم باچیزی که دیدم چشام چهار تا شد...... تهیونگ بود که منو بغل کرده بود و رو تخت خوابیده بود...... منم تا اومدم بلند شم منو کشید سمت خودش.....*
_بگیر بخواب.....(خوابالود)
+اخه تشنمه......
_رو میز اب هس.....
+ولم کن..... میخواستم برم.....
_بکیر بخواب.....
+............
ویو چند ساعت بعد
+*صبحونه رو خوردیم و رفتم اتاقم....... تهیونگ هم بعد از اینکه صبونشو خورد رفت باند....... منم خونه تنها بودم....... بعد از چند دقیقه دیدم داذن در میزنن......رفتم درو باز کردم و دیدم اون وو عه.....*
+سلام اون وو اینجا چیکار میکنی؟
✓بیا بریم.....
+کجا؟.....
✓بیا الان تنها راه فرارمون همینه....... تهیونگ نیست و راحت میتونیم فرار کنیم......*
+اما.....
✓بیا بریم.....(دست ا. ت رو میگیره و بدو بدو به دروازه عمارت میرن)
+*اون وو دست منو گرفت و بدو بدو منو برد...... وقتی رسیدیم و دروازه رو باز کردیم و میخواستیم بریم، یهو دیدیم جلوی در تهیونک وایساده...... با عصبانیت اومد دست منو گرفت و منو داشت میبرد تو عمارت......*
✓ولش کن.....
_بدون اجازه ی من کسی نمیتونه به اموالم دست بزنه......
✓اون برای تو نیست.....
_فعلا که میبینی هست......
✓(عصبانی) بهت گفتم ولش کن.....
_(به افرادش میگه میان اون وو رو از خونه میندازن بیرون.)
+(سکوت)
ویو داخل خونه
_از این به بعد حق نداری پاتو بدون من از این در بیرون بزاری......
+ولی تو چزا برگشتی؟.....
_میخواستی نیام؟(نیشخند)
+(سکوت)
_دیگه حق نداری بدون من جایی بری......
+..........
اینم پارت ۵
حمایت کنید قشنگام🥹🫀
ویو داخل عمارت
+*رسیدیم تو خونه و منو برد اتاق طبغه بالا.... منم خیلی ترسیدی بودم که میخاد چیکار کنه..... یهو منو چسبوند به دیوار و ل//باشو گذاشت رو ل//بام و محکم م//ک میزد.......*
ویو 5 مین بعد
_*برای تنبیهش اینکارو کردم..... وقتی جدا شدیم هر دوتامون نفس نفس میزدیم.......*
_الان خیلی بهت رحم کردم...... سری بعدی خودت بدون چی میشه..... از این به بعد نباید به پسری جز من نزدیک بشی..... فهمیدی؟.......
+*صورتم از خجالت سرخ شده بود و بدو بدو رفتم از اتاق بیرون و رفتم تو اونیمی اتاق......*
ویو چند ساعت بعد
+*لباسامو عوض کردم و رفتم خوابیدم..... صبح وقتی بلند شدم باچیزی که دیدم چشام چهار تا شد...... تهیونگ بود که منو بغل کرده بود و رو تخت خوابیده بود...... منم تا اومدم بلند شم منو کشید سمت خودش.....*
_بگیر بخواب.....(خوابالود)
+اخه تشنمه......
_رو میز اب هس.....
+ولم کن..... میخواستم برم.....
_بکیر بخواب.....
+............
ویو چند ساعت بعد
+*صبحونه رو خوردیم و رفتم اتاقم....... تهیونگ هم بعد از اینکه صبونشو خورد رفت باند....... منم خونه تنها بودم....... بعد از چند دقیقه دیدم داذن در میزنن......رفتم درو باز کردم و دیدم اون وو عه.....*
+سلام اون وو اینجا چیکار میکنی؟
✓بیا بریم.....
+کجا؟.....
✓بیا الان تنها راه فرارمون همینه....... تهیونگ نیست و راحت میتونیم فرار کنیم......*
+اما.....
✓بیا بریم.....(دست ا. ت رو میگیره و بدو بدو به دروازه عمارت میرن)
+*اون وو دست منو گرفت و بدو بدو منو برد...... وقتی رسیدیم و دروازه رو باز کردیم و میخواستیم بریم، یهو دیدیم جلوی در تهیونک وایساده...... با عصبانیت اومد دست منو گرفت و منو داشت میبرد تو عمارت......*
✓ولش کن.....
_بدون اجازه ی من کسی نمیتونه به اموالم دست بزنه......
✓اون برای تو نیست.....
_فعلا که میبینی هست......
✓(عصبانی) بهت گفتم ولش کن.....
_(به افرادش میگه میان اون وو رو از خونه میندازن بیرون.)
+(سکوت)
ویو داخل خونه
_از این به بعد حق نداری پاتو بدون من از این در بیرون بزاری......
+ولی تو چزا برگشتی؟.....
_میخواستی نیام؟(نیشخند)
+(سکوت)
_دیگه حق نداری بدون من جایی بری......
+..........
اینم پارت ۵
حمایت کنید قشنگام🥹🫀
۱.۰k
۰۲ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.