فیک تهیونگ (اعذاب عشق)پارت۷
از زبان ا/ت
عمارت ساکت و کم نور بود یعنی همه توی اتاق هاشون هستن با همین خیال رفتم طبقه پایین که تهیونگ رو دیدم روی کاناپه قهوهای رنگ نشسته توی اون نور کم دوست داشتم بعده چهار سال دوری ازش همینطور اینجا وایستم و تماشا کنمش اما قبل ورود به اینجا به خودم قول داده بودم دیگه نزارم وارد قلبم بشه..
خواستم برگردم برم که صداش رو شنیدم که گفت: خسته شدی از تماشا کردنم
با تعجب برگشتم سمتش چطوری منو دید من که پشتش بودم !!!!
چقدر خنگم آینه های تزیینی روی دیوار تصویرم رو نشون میدادن بلند شد و اومد سمتم گفتم : من..من تو رو تماشا نمیکردم
دوباره گیرم انداخته بود...قدم به قدم نزدیک میشد و منم قدم به قدم میرفتم عقب که به دیوار برخورد کردم خواستم برم که دستش رو گذاشت کنار سرم و نزاشت بیخیال نگاش کردم و گفتم : برو کنار
گفت : نمیرم هنوز کاری نکردم
گفتم : هدفت چیه از این کارا..چی میخوای؟
از سر تا پا نگام کرد و با به پوزخند گفت : تو رو
با اعصبانیت گفتم : مستی تو یا سرت به جایی خورده؟
گفت : آره مستم..مست عطر تو
دیگه واقعا باورم شد مسته هولش دادم عقب و گفتم : تو امشب عقلت سره جاش نیست
گفت : چیه نکنه کسه دیگه ای هست برات
چشمام رو باز کردم و گفتم: مراقب حرف زدنت باش اصلا آره هست به تو چه رابطه ما خیلی وقته تموم شده
عمارت ساکت و کم نور بود یعنی همه توی اتاق هاشون هستن با همین خیال رفتم طبقه پایین که تهیونگ رو دیدم روی کاناپه قهوهای رنگ نشسته توی اون نور کم دوست داشتم بعده چهار سال دوری ازش همینطور اینجا وایستم و تماشا کنمش اما قبل ورود به اینجا به خودم قول داده بودم دیگه نزارم وارد قلبم بشه..
خواستم برگردم برم که صداش رو شنیدم که گفت: خسته شدی از تماشا کردنم
با تعجب برگشتم سمتش چطوری منو دید من که پشتش بودم !!!!
چقدر خنگم آینه های تزیینی روی دیوار تصویرم رو نشون میدادن بلند شد و اومد سمتم گفتم : من..من تو رو تماشا نمیکردم
دوباره گیرم انداخته بود...قدم به قدم نزدیک میشد و منم قدم به قدم میرفتم عقب که به دیوار برخورد کردم خواستم برم که دستش رو گذاشت کنار سرم و نزاشت بیخیال نگاش کردم و گفتم : برو کنار
گفت : نمیرم هنوز کاری نکردم
گفتم : هدفت چیه از این کارا..چی میخوای؟
از سر تا پا نگام کرد و با به پوزخند گفت : تو رو
با اعصبانیت گفتم : مستی تو یا سرت به جایی خورده؟
گفت : آره مستم..مست عطر تو
دیگه واقعا باورم شد مسته هولش دادم عقب و گفتم : تو امشب عقلت سره جاش نیست
گفت : چیه نکنه کسه دیگه ای هست برات
چشمام رو باز کردم و گفتم: مراقب حرف زدنت باش اصلا آره هست به تو چه رابطه ما خیلی وقته تموم شده
۱۱۳.۲k
۰۹ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۲۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.