《زندگی جدید با تو》p12
٪:ا/ت معذرت میخوام ولی ارباب عصبانی میشه دوتامون رو میکشه
+:آههه باشه فعلا
لینا هم دست تکون داد برام از پله ها رفتم بالا و به همون در مشکی رنگ رسیدم استر تمام بدنم و گرفته بود دستام میلرزید قلبم تند میزد ولی بالاخره در زدم که اجازه داد برم تو
+:قهوه تون رو اوردم
_:بزار اینجا
قهوه رو گزاشتم رو میزش خواستم زود برم که دوباره
_:وایسا
+:بب....ب...له
_:بشین اینجا
به روی تخت اشاره کرد
رفتم و نشستم
_:بخورش
قهوه هرو میگه ولی چرا
+:چ...چرا
_:میخوام مسموم نباشه
وای عجب آدمیه میخواد من پیش مرگش بشم ولی چاره ای ندارم
قهوه رو از دستش گرفتم و کمی ازش خوردم تلخ بود و منم دوست داشتم بعد لیوان رو دادم بهش
+:ارباب
_:بله
+:من باید از این به بعد چیکار کنم؟
_:خب ببین تو از این به بعد اینجا زندگی میکنی و قراره زن من و مادر بچم بشی در مورد مادرت هم میدونم منتقلش کردم به بیمارستان پدرم هم چهارشنبه میاد برای همین اون روز یه مهمونیه که تورو به بقیه مافیا ها معرفی کنم فکر فرار هم به سرت نزنه وگرنه بد میشه
+:ولی من میخوام برم...خونه
_:کسی از تو نظر نخواست خونه تو اینجاست
شرط ها:
لایک:13
کامنت:3
+:آههه باشه فعلا
لینا هم دست تکون داد برام از پله ها رفتم بالا و به همون در مشکی رنگ رسیدم استر تمام بدنم و گرفته بود دستام میلرزید قلبم تند میزد ولی بالاخره در زدم که اجازه داد برم تو
+:قهوه تون رو اوردم
_:بزار اینجا
قهوه رو گزاشتم رو میزش خواستم زود برم که دوباره
_:وایسا
+:بب....ب...له
_:بشین اینجا
به روی تخت اشاره کرد
رفتم و نشستم
_:بخورش
قهوه هرو میگه ولی چرا
+:چ...چرا
_:میخوام مسموم نباشه
وای عجب آدمیه میخواد من پیش مرگش بشم ولی چاره ای ندارم
قهوه رو از دستش گرفتم و کمی ازش خوردم تلخ بود و منم دوست داشتم بعد لیوان رو دادم بهش
+:ارباب
_:بله
+:من باید از این به بعد چیکار کنم؟
_:خب ببین تو از این به بعد اینجا زندگی میکنی و قراره زن من و مادر بچم بشی در مورد مادرت هم میدونم منتقلش کردم به بیمارستان پدرم هم چهارشنبه میاد برای همین اون روز یه مهمونیه که تورو به بقیه مافیا ها معرفی کنم فکر فرار هم به سرت نزنه وگرنه بد میشه
+:ولی من میخوام برم...خونه
_:کسی از تو نظر نخواست خونه تو اینجاست
شرط ها:
لایک:13
کامنت:3
۴.۴k
۱۵ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.