جوجه اردک زشت پارت۹ بخش دوم
بخش دوم
پوزخندی زدم
لونا:چقدره تو پرویی من مال تو؟!، اگه تو قبول کنی من عمرا قبول کنم.
شوگاهم متقابلم پوزخندی زد و گفت.
شوگا:قبولم نکنی برام مهم نیست الانم برو لباستو عوض کن و درضمن امروزو چشم پوشی میکنم که چطور با جیمین ،جونگکوک گرم گرفته بودی.
وای خدای من داشتم دیوونه میشدم
لونا:به تو ربطی نداره من با کی حرف میزنم یا میخندم .
ترسناک خندید.
شوگا:وقتی ازم حامله شدی ربطشو میفهمی.
دروغ چرا بگم ترسیدم.
شوگا:الان برو مثل یه دختر حرف گوش کن لباستو عوض کن و از اتاقت نیا بیرون.
از اتاقش رفتم اومدم بیرون و رفتم سمت اتاق خودم و به گفته حرفش لباسمو عوض کردم،نشستم روی تخت و سرمو تو دستام گرفتم.با باز شدن در سرمو بلند کردم.
کوک:اجازه هست بیام داخل.
با لبخند بهش گفتم.
لونا:اره بابا راحت باش.
اومدم داخل و درو پشت سرش بست.
لونا:ببخشید صندلی نیست بیا روی تخت بیشن.
خندید و اومد روی تخت نشست.
کوک: شوگا چیکارت داشت؟.
لونا:هیچی.
یه دقیقه بهم نگاه کرد و گفت.
کوک:الکی دروغ نگو من تمام حرفاتون رو شنیدم.
چیزی برای گفتن نداشتم.
کوک:فک کنم ازت خوشش میاد.
سرمو چرخوندم سمتش و با تعجب گفتم.
لونا:چی ازم خوشش میاد،چرت نگو.
بیخیال شونه ای بالا انداخت و از روی تخت بلند شد ،به سمت در اتاق رفت قبل از اینکه بره بیرون گفت
کوک:اگه اینجور باشه توی مثلث عشقی گیر میوفتی بعد مجبوری بین دوتا یکیشو انتخاب کنی.
با تموم شدن جملش از اتاق خارج شد و منم موندم و فکرایی که به مغزم حجوم آوردن.
کوک
به دیوار تیکه دادم و نفسمو فرستادم بیرون از حرفی که به لونا زدم پشیمون نبودم من واقعا دوستش داشتم اولین دختریه که اینجور منو به خودش جذب کرده،بااینکه قیافش و تیپ یا ظاهرش به من نمیخورد ولی بازم دوستش داشتم.منتظر یه فرصت خوبم تا به لونا اعتراف کنم ، تیکو از دیوار برداشتم و رفتم داخل آشپزخونه.با وارد شدنم همه سرا چرخید سمتم با دیدن میا خواستم برگردم که زود اومد سمتم . بازومو گرفت.
میا: کجا آقای جئون بمونید الان براتون هرچی که لازم دارید میارم.
دستمو لای موهام بردم و به گردنم کشیدم.
کوک:چیزی لازم ندارم.
سرشو انداخت پایین و با لحن خجالت زده ای گفت.
میا:اومدین تا منو ببینید؟.
عصبانی بازومو از میون دستاش رها کردم و با صدای آرمی که فقط خودش بشنوه گفتم.
کوک:من بهت هیچ علاقه ای ندارم پس لطفاً خودتو به من نچسبون .
میا:پس چرا اون شب...
نزاشتم حرفشو کامل بزنه.
کوک:خاطره های اون شبو فراموش کن من فقط مست بودم و کارام دست خودم نبود.
با ترک کردن آشپزخونه یه راست رفتم پیش جیمین و تهیونگ که روی کاناپه نشسته بودن
رفتم کنارشون نشستم.
تهیونگ:بچه ها نظرتون چیه فردا شب بریم جنگل؟.
جیمین:جنگل برای چی؟.
تهیونگ: شنیدم داخل جنگل به کلبه ای خیلی قدیمیه دوست دارم اونجارو ببینم.
با اومدن جین و میرا ،نامجون و شین هه.
، جیهوپ و شوگا از جامون بلند شدیم.
میرا:بچه ها داشتین درمورد چی حرف میزدین.
تهیونگ:درمورد اینکه فردا شب بریم جنگل.
شین هه:شب اونم جنگل یکم ترسناک نیست.
جیهوپ که از این موضوع خوشش اومده بود گفت.
هوپی:فکر خوبیه،شوگا توهم میای.
به شوگا خیره شدم که اونم با اخم خیره من شد.
شوگا:باش فردا راس ساعت ۱۴:۰۰حرکت میکنیم.
جین:خوبه
برای اینکه حرص شوگارو دربیارم گفتم
کوک:تهیونگا به لونا هم بگو بیاد بیشتر خوش میگذره.
با نگاه شوگا به من فهمیدم حرصش گرفته و لبخند پیروزانه ای زدم.
پایان پارت
شرایط نداریم فقط لایک و کامنت بزار پاره شدم از بس نوشتم راستی کمی دندون رو جیگر بزارین من پارت میزارم 😂😂 اگه بمیرم خبر میکنم😂💔
پوزخندی زدم
لونا:چقدره تو پرویی من مال تو؟!، اگه تو قبول کنی من عمرا قبول کنم.
شوگاهم متقابلم پوزخندی زد و گفت.
شوگا:قبولم نکنی برام مهم نیست الانم برو لباستو عوض کن و درضمن امروزو چشم پوشی میکنم که چطور با جیمین ،جونگکوک گرم گرفته بودی.
وای خدای من داشتم دیوونه میشدم
لونا:به تو ربطی نداره من با کی حرف میزنم یا میخندم .
ترسناک خندید.
شوگا:وقتی ازم حامله شدی ربطشو میفهمی.
دروغ چرا بگم ترسیدم.
شوگا:الان برو مثل یه دختر حرف گوش کن لباستو عوض کن و از اتاقت نیا بیرون.
از اتاقش رفتم اومدم بیرون و رفتم سمت اتاق خودم و به گفته حرفش لباسمو عوض کردم،نشستم روی تخت و سرمو تو دستام گرفتم.با باز شدن در سرمو بلند کردم.
کوک:اجازه هست بیام داخل.
با لبخند بهش گفتم.
لونا:اره بابا راحت باش.
اومدم داخل و درو پشت سرش بست.
لونا:ببخشید صندلی نیست بیا روی تخت بیشن.
خندید و اومد روی تخت نشست.
کوک: شوگا چیکارت داشت؟.
لونا:هیچی.
یه دقیقه بهم نگاه کرد و گفت.
کوک:الکی دروغ نگو من تمام حرفاتون رو شنیدم.
چیزی برای گفتن نداشتم.
کوک:فک کنم ازت خوشش میاد.
سرمو چرخوندم سمتش و با تعجب گفتم.
لونا:چی ازم خوشش میاد،چرت نگو.
بیخیال شونه ای بالا انداخت و از روی تخت بلند شد ،به سمت در اتاق رفت قبل از اینکه بره بیرون گفت
کوک:اگه اینجور باشه توی مثلث عشقی گیر میوفتی بعد مجبوری بین دوتا یکیشو انتخاب کنی.
با تموم شدن جملش از اتاق خارج شد و منم موندم و فکرایی که به مغزم حجوم آوردن.
کوک
به دیوار تیکه دادم و نفسمو فرستادم بیرون از حرفی که به لونا زدم پشیمون نبودم من واقعا دوستش داشتم اولین دختریه که اینجور منو به خودش جذب کرده،بااینکه قیافش و تیپ یا ظاهرش به من نمیخورد ولی بازم دوستش داشتم.منتظر یه فرصت خوبم تا به لونا اعتراف کنم ، تیکو از دیوار برداشتم و رفتم داخل آشپزخونه.با وارد شدنم همه سرا چرخید سمتم با دیدن میا خواستم برگردم که زود اومد سمتم . بازومو گرفت.
میا: کجا آقای جئون بمونید الان براتون هرچی که لازم دارید میارم.
دستمو لای موهام بردم و به گردنم کشیدم.
کوک:چیزی لازم ندارم.
سرشو انداخت پایین و با لحن خجالت زده ای گفت.
میا:اومدین تا منو ببینید؟.
عصبانی بازومو از میون دستاش رها کردم و با صدای آرمی که فقط خودش بشنوه گفتم.
کوک:من بهت هیچ علاقه ای ندارم پس لطفاً خودتو به من نچسبون .
میا:پس چرا اون شب...
نزاشتم حرفشو کامل بزنه.
کوک:خاطره های اون شبو فراموش کن من فقط مست بودم و کارام دست خودم نبود.
با ترک کردن آشپزخونه یه راست رفتم پیش جیمین و تهیونگ که روی کاناپه نشسته بودن
رفتم کنارشون نشستم.
تهیونگ:بچه ها نظرتون چیه فردا شب بریم جنگل؟.
جیمین:جنگل برای چی؟.
تهیونگ: شنیدم داخل جنگل به کلبه ای خیلی قدیمیه دوست دارم اونجارو ببینم.
با اومدن جین و میرا ،نامجون و شین هه.
، جیهوپ و شوگا از جامون بلند شدیم.
میرا:بچه ها داشتین درمورد چی حرف میزدین.
تهیونگ:درمورد اینکه فردا شب بریم جنگل.
شین هه:شب اونم جنگل یکم ترسناک نیست.
جیهوپ که از این موضوع خوشش اومده بود گفت.
هوپی:فکر خوبیه،شوگا توهم میای.
به شوگا خیره شدم که اونم با اخم خیره من شد.
شوگا:باش فردا راس ساعت ۱۴:۰۰حرکت میکنیم.
جین:خوبه
برای اینکه حرص شوگارو دربیارم گفتم
کوک:تهیونگا به لونا هم بگو بیاد بیشتر خوش میگذره.
با نگاه شوگا به من فهمیدم حرصش گرفته و لبخند پیروزانه ای زدم.
پایان پارت
شرایط نداریم فقط لایک و کامنت بزار پاره شدم از بس نوشتم راستی کمی دندون رو جیگر بزارین من پارت میزارم 😂😂 اگه بمیرم خبر میکنم😂💔
۱۹.۸k
۲۵ مهر ۱۴۰۲