پدرخوانده پارت 13د
با تحکم حرفش رو تکرار میکرد و نگاه تیزش رو سمت مامان و خالش برد: شنیدید؟ کیم کانیا دارایه منه... دارای من! خط و خش به روح وجسمش بزنید بهتون رحم نمیکنم همتون رو میکشم
سوجین مبهوت و ترسیده به پسرش نگاه کرد اون تهیونگ همیشه نبود دید با بهم ریختن کانیا بهم بریزه اما ندیده بود بخاطر کانیا تهدیدشون کنه و سرشون عربده بکشه
تهیونگ: فقط اینبار... فقط اینبار رو میبخشمت بار بعد خودتو مادرتو پشت در این خونه پرت میکنم "" ""
تانی چشماش پر از اشک شد
تهیونگ نیش خندی زد
نقطه زعف دختر رو توی چنگش میفشرد
پدر تانی پولاشون رو بالا کشیده بود و با معشوقش فرار کرده بود و تانی و مادرش پا دراز کردن و به کره برگشتن
سوجین با اخمای درهم گفت: تهیونگ تموم...
تهیونگ: نه دیگه سوجین خانوم این دفه به حرفت گوش نمیکنم
و به سمت در خروجی رفت
حتما تا الان بانی معصومش کلی قصه خورده و گریه کرده ولی همچیز اونطوری نبود که تهیونگ فکر میکرد اون بانی معصوم.... در واقع اه لعنتی! اون یه بانی شرور بود
**********
اوه عجب بدنی داره پسر خیلی خوردنیه
جیمین: راستی میشه بدونم این وقت شب پاشدی اومدی اینجا چه قلتی میکنی
کانیا به حرف جیمین توجهی نکرد و فیلم امریکای اکشنی که پخش میشد نگاه کرد
دختره تو فیلم لباساش رو پاره میکرد و کانیا برای اینکه بحث رو عوض کنه گفت جیمین جیمین ببین چه بدنی داره اوفففف بخاطره اینم که شده میریم امیرکا جیمین چپ چپ به کانیا نگاه میکرد و بعد به سمت فیلم برگشت
جیمین: جودی با بابالنگدرازش دعوا کرده
کانیا دست از خوردن پاپکورن برداشت و یمت جیمین برگشت و گفت: نه در اقل با تانی دعوا کردم و بعد حرصمو رو بابالنگدرازم خالی کردم
جیمین کامل سمت کانیا برگشت و نگاش کرد کانیا نفسش رو بیرون دادبیخیال فیلم شد و ادامه داد"و اون هیچی بهم نگفت ساکت بهم نگاه کرد و من.. اه من حس خیلی بدی دارم
جیمین: حس میکنم جدیدا با تهیونگ مثل قبل نیستید میونتون بهم خورده؟
کانیا کوسن رو مبل رو برداشت و بغلش کردو گفت: نه درواقع بهم نخورده اما اون اصلا کتری نمیکنه که من ناراحت بشم حس میکنم خودم زیادی لوس شدم
میدونم اون از سن ازدواجشم داره میگذره ولی خب من میخام تمام توجه بابالنگدرازمو داشته باشم شاید این مسخره باشه هوف نمیتونم منظورمو برسونم ولی تو حرفمو میفهمی نه؟
جیمین: سری تکون داد میدونم جودی از اول لوس بود و بابا لنگ درازشو روی سر میذاشت و همه چیزشو با بابالنگدرازش تجربه میکرد کانیا خندید و گفت: اره ولی باید بکشم کنار چون به همین منوال پیش بره فکنم باکره از دنیا میره
جیمین بلند خنذید و کفت: اووو پس یعنی هنوز باکرس
با باکره مشکلی دارین
جفتشون با شنیدن صدای تهیونگ مبهوت چرخیدن و نگاش کردن
تهیونگ همونطور که کیلید یدک خونه جیمین رو اویزون میکرد گفت: شما دوتا فنچ نشستید راجب باکره بودن یا نبودن من حرف میزنید
جیمین به کانیا نگاه کرد
سوجین مبهوت و ترسیده به پسرش نگاه کرد اون تهیونگ همیشه نبود دید با بهم ریختن کانیا بهم بریزه اما ندیده بود بخاطر کانیا تهدیدشون کنه و سرشون عربده بکشه
تهیونگ: فقط اینبار... فقط اینبار رو میبخشمت بار بعد خودتو مادرتو پشت در این خونه پرت میکنم "" ""
تانی چشماش پر از اشک شد
تهیونگ نیش خندی زد
نقطه زعف دختر رو توی چنگش میفشرد
پدر تانی پولاشون رو بالا کشیده بود و با معشوقش فرار کرده بود و تانی و مادرش پا دراز کردن و به کره برگشتن
سوجین با اخمای درهم گفت: تهیونگ تموم...
تهیونگ: نه دیگه سوجین خانوم این دفه به حرفت گوش نمیکنم
و به سمت در خروجی رفت
حتما تا الان بانی معصومش کلی قصه خورده و گریه کرده ولی همچیز اونطوری نبود که تهیونگ فکر میکرد اون بانی معصوم.... در واقع اه لعنتی! اون یه بانی شرور بود
**********
اوه عجب بدنی داره پسر خیلی خوردنیه
جیمین: راستی میشه بدونم این وقت شب پاشدی اومدی اینجا چه قلتی میکنی
کانیا به حرف جیمین توجهی نکرد و فیلم امریکای اکشنی که پخش میشد نگاه کرد
دختره تو فیلم لباساش رو پاره میکرد و کانیا برای اینکه بحث رو عوض کنه گفت جیمین جیمین ببین چه بدنی داره اوفففف بخاطره اینم که شده میریم امیرکا جیمین چپ چپ به کانیا نگاه میکرد و بعد به سمت فیلم برگشت
جیمین: جودی با بابالنگدرازش دعوا کرده
کانیا دست از خوردن پاپکورن برداشت و یمت جیمین برگشت و گفت: نه در اقل با تانی دعوا کردم و بعد حرصمو رو بابالنگدرازم خالی کردم
جیمین کامل سمت کانیا برگشت و نگاش کرد کانیا نفسش رو بیرون دادبیخیال فیلم شد و ادامه داد"و اون هیچی بهم نگفت ساکت بهم نگاه کرد و من.. اه من حس خیلی بدی دارم
جیمین: حس میکنم جدیدا با تهیونگ مثل قبل نیستید میونتون بهم خورده؟
کانیا کوسن رو مبل رو برداشت و بغلش کردو گفت: نه درواقع بهم نخورده اما اون اصلا کتری نمیکنه که من ناراحت بشم حس میکنم خودم زیادی لوس شدم
میدونم اون از سن ازدواجشم داره میگذره ولی خب من میخام تمام توجه بابالنگدرازمو داشته باشم شاید این مسخره باشه هوف نمیتونم منظورمو برسونم ولی تو حرفمو میفهمی نه؟
جیمین: سری تکون داد میدونم جودی از اول لوس بود و بابا لنگ درازشو روی سر میذاشت و همه چیزشو با بابالنگدرازش تجربه میکرد کانیا خندید و گفت: اره ولی باید بکشم کنار چون به همین منوال پیش بره فکنم باکره از دنیا میره
جیمین بلند خنذید و کفت: اووو پس یعنی هنوز باکرس
با باکره مشکلی دارین
جفتشون با شنیدن صدای تهیونگ مبهوت چرخیدن و نگاش کردن
تهیونگ همونطور که کیلید یدک خونه جیمین رو اویزون میکرد گفت: شما دوتا فنچ نشستید راجب باکره بودن یا نبودن من حرف میزنید
جیمین به کانیا نگاه کرد
۹.۰k
۰۶ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.