۱ پارتی سانزو :))
درخواستییی زیاددد بودد
ایزانا بعدا ایشالا😂✨️
میخوام تو این سناروعه کرم بریزم گریه شمارو دربیارم هیاهیابهیایهیاهیا
☆☆☆☆☆☆
*ا/ت یکی از اعضای بونتن بود که اول با سانزو اشنا شده بود و ۳ سالی بود که همو مشناختن و سانزو یکم زیادی بهش اهمیت میداد*
*ا/ت از ماموریتش میاد و خسته میره سمت اتاقش*
سانزو: چیشده؟ آسیب دیدی؟ کسی کاری کرده؟ اگه کرده بگو. حالت خوبه؟ درست انجامش دادی؟.... (سوالی بینهایت)
ا/ت: سانزو ببند
*میره تو اتاقش و سانزو عصبانی میشه بعد یه چن دقیقه به لباسای تمیر از اتاق درمیاد و میره سمت اشپزخونه و اب میخوره*
*سانزو میاد که یه حرفی بزنه*
ا/ن: زر بزنی همین بشقاب میزنم تو سرت
*ران و کاکوچو که به همدیگه نگاه میکنن*
مایکی: داری شوخی میکنی دیگه؟
ا/ت: فک کردی دلقک باباتم شوخی کنم؟
سانزو: فک کردی من از اون بشقابت میترسم؟
*ا/ت سادیسمی میخنده و بشقاب میکوبه رو میز میشکنه و یه تیکه میگیره سمت گردن سانزو*
ا/ت: سانزو برام مهم نیست ۳ ساله همو میشناسیم یا هرچی همینجا میتونم جوری بکشمت که جسدتو پیدا کردن نفهمن تریلی از روت رد شده یا آدم کشتت
کوکو: بینامو*صا اون گرون بود...
سانزو:اون بشقابت تهش یه خراش بندازه
ریندو: خدابیامرز بشقاب بود الان یه تیکس
ران: ریندو ببند تورم میخورن یهو
ا/ت: سانزو تو که انقد از خودت میگی...
تو یه عقده ای که کل عمرت دنبال اون انتقام زخمای مسخره کنار لبت بودی و افتادی دنبال مایکی بخاطرش این رقت انگیز نیست؟ جناب سانزو *قیافه ای سادیسمی*
*مایکی سیع میکنه جلوی هردوشون بگیره*
مایکی: بچها بس کنین دیگه
*سانزو عصبانی تر شده*
سانزو: دهنت ببند*داد*
ا/ت: اخی حقیقت های زیاد بهت فشار اورده؟ *تیکه بشقاب میندازه رو میز*
حقیقت همیشه تلخه
*سانزو مشتش میکوبه رو میز که همه یهو میپرن*
سانزو: تو هیچی نمیدونی دهنت ببند *داد*
ا/ت: من دقیقا همونیم که باید ازش بترسی سانزو *تیکه های بشقاب از زمین برمیداره* و اون مشت کوچولو قرار نیست من بترسونه
*سانزو داد میزنه*
سانزو: فکر کردی همینجوری چرت و پرت میگی و بتونی بری تو هیچی نیستی اگه من نبودم تو هنوز تو اون محله قدیمی داشتی با کتک زدن ملت پول درمیووردی
ا/ت: سانزو زندگی من رقت انگیز بود قبول دارم ولی زندگی خودت کمی ازش نداشت قبول کن...
سانزو: دهنت ببند *اشکاش پاک میکنه و داد*
ا/ت: بیا اینجا *دستاش باز میکنه بره تو بغلش*
سانزو: نمیخوام *میره تو بغلش گریه میکنه*
سانزو: مطعسفم *با هق هق*
ا/ت: عیب نداره
*دست سانزو میگیره و میبره تو اتاقش*
ا/ت: اینو امشب قرض میگیرم گریه کنه
*اره دیگه کل شب سانزو ا/ت بغل کرده بود و گریه میکرد*
____________
کرم ریختم یکم گریه کنین یوهاهاها
ماچ به کلتون خدافز😭🛐✨️
قرار بود قشنگ باشه ولی شبیه گوه شد...
ببخشید بد شد🗿
ایزانا بعدا ایشالا😂✨️
میخوام تو این سناروعه کرم بریزم گریه شمارو دربیارم هیاهیابهیایهیاهیا
☆☆☆☆☆☆
*ا/ت یکی از اعضای بونتن بود که اول با سانزو اشنا شده بود و ۳ سالی بود که همو مشناختن و سانزو یکم زیادی بهش اهمیت میداد*
*ا/ت از ماموریتش میاد و خسته میره سمت اتاقش*
سانزو: چیشده؟ آسیب دیدی؟ کسی کاری کرده؟ اگه کرده بگو. حالت خوبه؟ درست انجامش دادی؟.... (سوالی بینهایت)
ا/ت: سانزو ببند
*میره تو اتاقش و سانزو عصبانی میشه بعد یه چن دقیقه به لباسای تمیر از اتاق درمیاد و میره سمت اشپزخونه و اب میخوره*
*سانزو میاد که یه حرفی بزنه*
ا/ن: زر بزنی همین بشقاب میزنم تو سرت
*ران و کاکوچو که به همدیگه نگاه میکنن*
مایکی: داری شوخی میکنی دیگه؟
ا/ت: فک کردی دلقک باباتم شوخی کنم؟
سانزو: فک کردی من از اون بشقابت میترسم؟
*ا/ت سادیسمی میخنده و بشقاب میکوبه رو میز میشکنه و یه تیکه میگیره سمت گردن سانزو*
ا/ت: سانزو برام مهم نیست ۳ ساله همو میشناسیم یا هرچی همینجا میتونم جوری بکشمت که جسدتو پیدا کردن نفهمن تریلی از روت رد شده یا آدم کشتت
کوکو: بینامو*صا اون گرون بود...
سانزو:اون بشقابت تهش یه خراش بندازه
ریندو: خدابیامرز بشقاب بود الان یه تیکس
ران: ریندو ببند تورم میخورن یهو
ا/ت: سانزو تو که انقد از خودت میگی...
تو یه عقده ای که کل عمرت دنبال اون انتقام زخمای مسخره کنار لبت بودی و افتادی دنبال مایکی بخاطرش این رقت انگیز نیست؟ جناب سانزو *قیافه ای سادیسمی*
*مایکی سیع میکنه جلوی هردوشون بگیره*
مایکی: بچها بس کنین دیگه
*سانزو عصبانی تر شده*
سانزو: دهنت ببند*داد*
ا/ت: اخی حقیقت های زیاد بهت فشار اورده؟ *تیکه بشقاب میندازه رو میز*
حقیقت همیشه تلخه
*سانزو مشتش میکوبه رو میز که همه یهو میپرن*
سانزو: تو هیچی نمیدونی دهنت ببند *داد*
ا/ت: من دقیقا همونیم که باید ازش بترسی سانزو *تیکه های بشقاب از زمین برمیداره* و اون مشت کوچولو قرار نیست من بترسونه
*سانزو داد میزنه*
سانزو: فکر کردی همینجوری چرت و پرت میگی و بتونی بری تو هیچی نیستی اگه من نبودم تو هنوز تو اون محله قدیمی داشتی با کتک زدن ملت پول درمیووردی
ا/ت: سانزو زندگی من رقت انگیز بود قبول دارم ولی زندگی خودت کمی ازش نداشت قبول کن...
سانزو: دهنت ببند *اشکاش پاک میکنه و داد*
ا/ت: بیا اینجا *دستاش باز میکنه بره تو بغلش*
سانزو: نمیخوام *میره تو بغلش گریه میکنه*
سانزو: مطعسفم *با هق هق*
ا/ت: عیب نداره
*دست سانزو میگیره و میبره تو اتاقش*
ا/ت: اینو امشب قرض میگیرم گریه کنه
*اره دیگه کل شب سانزو ا/ت بغل کرده بود و گریه میکرد*
____________
کرم ریختم یکم گریه کنین یوهاهاها
ماچ به کلتون خدافز😭🛐✨️
قرار بود قشنگ باشه ولی شبیه گوه شد...
ببخشید بد شد🗿
۱۴.۵k
۱۱ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.