درد از درون
عکس پارت عکس ایمی عه
ببخشید دیر پارت میدمم
PART 15.
VIEVE MITSUYA:
این چند روزه هیچ خبری از بچه ها نداشتم
اما انگار یه اتفاقی افتاده بود(بچم نمیدونه هنوز🗿💔)
در حالی که با لونا قدم میزدیم به این چیزا فکر میکردم اما صبر کن
چرا لونا نیسس؟؟؟
همه جارو نکاه کردم اما نبود
لعنتی!
به همه طرف میرفتم تا پیداش کنم
۲ ساعت گذشت اما موفق نشدم یهو یه نفر از دور دیدم شبیه لوناعه
نزدیک تر که شدم مطمئن شدم خودشه
با دونفر دیگه بود
داد زدم:«لونا!»
اونم بهم نگاه کرد
خودش بود
با گریه گفت:« اونی چانن!!!»
و پرید بغلم
منم بغلش کردم
به دونفر کنارش هم نگاه کردم صبر کن
اون سارا چان نیست؟؟؟
اون هم تعجب کرده بود
خب یه جورایی یه حسی بم دست داد اما سعی کردم ری اکشنی نشون ندم
بعدش ازشون بابت پیدا کردن لونا تشکر کردم
اما بعدش اونیکی دختره درخواست کرد ازم که اون دوتا خونم بمونن
منم بدون هیچ فکری قبول کردم
نمیدونم چرا
اما انگار خوشحال بودم
رفتیم سمت خونه
کلید رو از جیبم در اوردم و در خونه رو باز کردم
اونام اومدن تو
VIEVE SARA:
رفتیم داخل
خونه قشنگی بود
روی مبلاشون نشستیم
یهو صدای یه دختر دیگه اومد:«چقدر دیر کردین!»
یه دختر بچه دیگه بود
میتسویا:«چون لونا خانوم گم شده بودن!»
لونا:«=-=»
میتسویا:« ಠ_ಠ »
مونا:«عه براچیی؟؟،
یهو توجهش به ما دوتا جلب شد
مونا:«مهمون داریم؟»
میتسویا :« آره!»
مونا:«دوستاتن؟»
میتسویا:«میشه گفت اره!»
بعد برامون شربت اورد
میتسویا:«خب ، اتفاقی افتاده؟»
دستامو مشت کردم و سعی کردم ری اکشنی نشون ندم و سکوت کرد
ایمی گفت:«من که مامانم از خونه پرتم کرد بیرون، سارا رو نمیدونم بهم نگفت!»
شت
نمیتونم همینطوری بهشون همه اتفاقاتو بگم دوباره برم میگردونن بیمارستان!
سارا:«خـ... خب... منم با مامانم و بابام دعوا شد و پرتم کردن بیرون مثل ایمی!»
میتسویا سر تکون داد و مشخص بود سعی داره جلو خندشو بگیره
هوف
بعد.......
_______________________
دستم شکست💔
تا پارت بعد بدرودد
ببخشید دیر پارت میدمم
PART 15.
VIEVE MITSUYA:
این چند روزه هیچ خبری از بچه ها نداشتم
اما انگار یه اتفاقی افتاده بود(بچم نمیدونه هنوز🗿💔)
در حالی که با لونا قدم میزدیم به این چیزا فکر میکردم اما صبر کن
چرا لونا نیسس؟؟؟
همه جارو نکاه کردم اما نبود
لعنتی!
به همه طرف میرفتم تا پیداش کنم
۲ ساعت گذشت اما موفق نشدم یهو یه نفر از دور دیدم شبیه لوناعه
نزدیک تر که شدم مطمئن شدم خودشه
با دونفر دیگه بود
داد زدم:«لونا!»
اونم بهم نگاه کرد
خودش بود
با گریه گفت:« اونی چانن!!!»
و پرید بغلم
منم بغلش کردم
به دونفر کنارش هم نگاه کردم صبر کن
اون سارا چان نیست؟؟؟
اون هم تعجب کرده بود
خب یه جورایی یه حسی بم دست داد اما سعی کردم ری اکشنی نشون ندم
بعدش ازشون بابت پیدا کردن لونا تشکر کردم
اما بعدش اونیکی دختره درخواست کرد ازم که اون دوتا خونم بمونن
منم بدون هیچ فکری قبول کردم
نمیدونم چرا
اما انگار خوشحال بودم
رفتیم سمت خونه
کلید رو از جیبم در اوردم و در خونه رو باز کردم
اونام اومدن تو
VIEVE SARA:
رفتیم داخل
خونه قشنگی بود
روی مبلاشون نشستیم
یهو صدای یه دختر دیگه اومد:«چقدر دیر کردین!»
یه دختر بچه دیگه بود
میتسویا:«چون لونا خانوم گم شده بودن!»
لونا:«=-=»
میتسویا:« ಠ_ಠ »
مونا:«عه براچیی؟؟،
یهو توجهش به ما دوتا جلب شد
مونا:«مهمون داریم؟»
میتسویا :« آره!»
مونا:«دوستاتن؟»
میتسویا:«میشه گفت اره!»
بعد برامون شربت اورد
میتسویا:«خب ، اتفاقی افتاده؟»
دستامو مشت کردم و سعی کردم ری اکشنی نشون ندم و سکوت کرد
ایمی گفت:«من که مامانم از خونه پرتم کرد بیرون، سارا رو نمیدونم بهم نگفت!»
شت
نمیتونم همینطوری بهشون همه اتفاقاتو بگم دوباره برم میگردونن بیمارستان!
سارا:«خـ... خب... منم با مامانم و بابام دعوا شد و پرتم کردن بیرون مثل ایمی!»
میتسویا سر تکون داد و مشخص بود سعی داره جلو خندشو بگیره
هوف
بعد.......
_______________________
دستم شکست💔
تا پارت بعد بدرودد
۴.۸k
۰۵ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.