چه دنیای سوت وکوری!
چه دنیای سوت وکوری!
نه صدایت هست نه نگاهت که بلغزدبرمن
لغزش ازمن بودیاتونمی دانم
چرابرنمیگردی تااین سکوت سهمگین را ازدنیابگیری!
ازمن هیچ نمانده است
همه ی من رابه یغمابردی
درونم دهکده ی کوچک غارت زده ایست که دران جزنفسهای اخرزنی جوان چیزی به گوش نمیرسد
ساعت چنداست؟
بعدتوهمه عقربه های دنیاازکار افتادند
تمام کلمات لال شدند
ومن انقدرگریستم که ازوقتی رفتی دگربارانی نیامده است!
من زاده ی طوفان بودم تواما
بانسیم نوازشت ارامم کردی
توهرگزبرنمی گردی!
امامن!
دلم برایت تنگ شده است
نه صدایت هست نه نگاهت که بلغزدبرمن
لغزش ازمن بودیاتونمی دانم
چرابرنمیگردی تااین سکوت سهمگین را ازدنیابگیری!
ازمن هیچ نمانده است
همه ی من رابه یغمابردی
درونم دهکده ی کوچک غارت زده ایست که دران جزنفسهای اخرزنی جوان چیزی به گوش نمیرسد
ساعت چنداست؟
بعدتوهمه عقربه های دنیاازکار افتادند
تمام کلمات لال شدند
ومن انقدرگریستم که ازوقتی رفتی دگربارانی نیامده است!
من زاده ی طوفان بودم تواما
بانسیم نوازشت ارامم کردی
توهرگزبرنمی گردی!
امامن!
دلم برایت تنگ شده است
۱۹۰
۰۲ آبان ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.