وقتی داییت عاشقت میشه...😈
پارت یازدهم*
استاد:سلام به همگی من جئون جونگ کوک هسستم استاد فزیک جدیدتون امیدوارم به خوبی در این مدت کوتاه با هم کنار بیام(یه تعظیم کوچولو) همه:سلام کوک:لطفا از ردیف اول خودتون رو معرفی کنید یری:سلام استاد جئون من یری هستم بقیه هم میگن که میرسه به لونا ولی هیچ جوابی نمیده لونا~ خیلی گیج در عین حال عصبی شده بودم باورم نمیشه تو فکر بودم که لیام زد به دستم و به خودم اومدم میا:خب معلومه که لونا بدجوری دلباخته یکی شده همه:اووووووو عصبی شدم لونا:یادم نمیاد گفته باشم بتونی اظهار نظر کنی به هر حال من کیم لونا هستم از اشنایتون خوشوقتم (بچه ها کسی نمیدونه این رابطه خونی دارن) کوک:منم خیلی خوشوقتم (با یه نیشخند) خب تا اونجایی که اطلاع دارم امروز طبق برنامه اخرین ازمون ترمتون یعنی فیزیک هست کوک~ برگه ها رو پخش کردم و بعضی همینطوری به برگه نگاه میکردن بعضی ها هم تند تند مینوشتن منم فقط نگاهم روی لونا بود بازم دامن کوتاه پوشیده بود اما خیلی خوشگل شده بود داشتم نگاش میکردم که یاد حرف میا افتادم وقتی عصبانی میشه خیلی دارک و کیوت میشه همینطوری بهش نگاه میکردم البته حواسم به بقیه هم بود که لونا پاشد اومد سمتم و برگشو تحویل داد یه نگاه به تایم انداختم و یه نگا به برگش کل سوال ها رو با ریز ترین نکات حل کرده بود با یه نشخند گفتم جونگ کوک:اووو خانم کیم شما واقعا مثل اینکه توی فیزیک حرف ندارید بدون اینکه چیزی بگه با یه اخم از کلاس خارج شد خواستم برگشو بزارم لای پوش که یه کاغذ کوچیک لای برگش بود برش داشتمو بازش کردم .......
لایک کنید♡👈❤
استاد:سلام به همگی من جئون جونگ کوک هسستم استاد فزیک جدیدتون امیدوارم به خوبی در این مدت کوتاه با هم کنار بیام(یه تعظیم کوچولو) همه:سلام کوک:لطفا از ردیف اول خودتون رو معرفی کنید یری:سلام استاد جئون من یری هستم بقیه هم میگن که میرسه به لونا ولی هیچ جوابی نمیده لونا~ خیلی گیج در عین حال عصبی شده بودم باورم نمیشه تو فکر بودم که لیام زد به دستم و به خودم اومدم میا:خب معلومه که لونا بدجوری دلباخته یکی شده همه:اووووووو عصبی شدم لونا:یادم نمیاد گفته باشم بتونی اظهار نظر کنی به هر حال من کیم لونا هستم از اشنایتون خوشوقتم (بچه ها کسی نمیدونه این رابطه خونی دارن) کوک:منم خیلی خوشوقتم (با یه نیشخند) خب تا اونجایی که اطلاع دارم امروز طبق برنامه اخرین ازمون ترمتون یعنی فیزیک هست کوک~ برگه ها رو پخش کردم و بعضی همینطوری به برگه نگاه میکردن بعضی ها هم تند تند مینوشتن منم فقط نگاهم روی لونا بود بازم دامن کوتاه پوشیده بود اما خیلی خوشگل شده بود داشتم نگاش میکردم که یاد حرف میا افتادم وقتی عصبانی میشه خیلی دارک و کیوت میشه همینطوری بهش نگاه میکردم البته حواسم به بقیه هم بود که لونا پاشد اومد سمتم و برگشو تحویل داد یه نگاه به تایم انداختم و یه نگا به برگش کل سوال ها رو با ریز ترین نکات حل کرده بود با یه نشخند گفتم جونگ کوک:اووو خانم کیم شما واقعا مثل اینکه توی فیزیک حرف ندارید بدون اینکه چیزی بگه با یه اخم از کلاس خارج شد خواستم برگشو بزارم لای پوش که یه کاغذ کوچیک لای برگش بود برش داشتمو بازش کردم .......
لایک کنید♡👈❤
۱۰.۵k
۱۸ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.