°•تکپارتی درخواستی جیمین°•
°•تکپارتی درخواستی جیمین°•
وقتی برادر ناتنیته و عاشقته و اتفاقی وقتی از حموم درمیای میبینتت
آ.ت ویو
سه سال پیش بابام به مامانم خیانت کرد
الان مامانم با یه مرد دیگه ازدواج کرده
نمیدونم چرا ولی پسرش باهام رفتار خیلی خوبی نداره
معمولا وقتی میرم حموم افکارم خالی میشه پس تصمیم گرفتم برم
جیممین ویو
من از ا.ت خوشم میاد
ولی چون نمیتونم بهش درباره احساساتم چیزی بگم باهاش بد رفتار میکنم
نمیگم چون مطمئنم نه مامانش نه بابام قبول نمیکنن
~پرش زمانی به نیم ساعت بعد~
حمومم تموم شده بود ولی اشتباهی حوله کوچیکرو آورده بودم
بدنمو میپوشوند ولی همشو نه
جیمین ویو
داشتم میرفتم بار که دیدم ا.ت داره از حموم درمیاد و حولش کوچیکه و همه ی بدنشو نپوشونده
با دیدم بدن سفیدش تحریک شدم
رفتم تو اتاق و درو قفل کردم بابا مامان هم نبودشون
ا.ت:جییییییغغغغ
_ساکت
ا.ت:جیمین تو اینجا چیکار میکنی برو بیرونننن
کلیدو هم از پنجره انداختم پایین
ا.ت ویو
وقتی اینکارو کرد خیلیی عصبی شدم
آخه دلیلش چیه؟چرا باید توی یه اتاق با کسی که ازم متنفره باشم؟اونم با حولههه
ا.ت:تو داری چیکار میکنیییی چت شدههه
_اگه بفهمی چرا دارم اینکارارو میکنم میزارم بری
یدفه ای یه فکری به ذهنم رسید
ا.ت:میزاری روت امتحان کنم؟
_باشه
رو نوک پاهام وایسادم و بوسیدمش
جیمین شوکه شده بود و قیافش داشت همچیو لو میداد
ا.ت:تو منو دوست داری نه؟*خنده*
_از کجا فهمیدی؟*با لکنت*
ا.ت:خب از قیافت معلومه دیگه
_تو چی تو منو دوست داری؟
با این سؤالش خشکم زد منم دوسش داشتم ولی... اون داداشم بود
ا.ت:.....
_ا.تتت با توامممم
ا.ت:ا آره دوست دار.....
با گذاشته شدن لباش رو لبام حرفم قطع
طوری میبوسید انگار مدتها بود میخاست این مزه رو حس کنه
_خب الان که قبول کردی جایزم رو روی تخت بهم بده*خمار*
☆end☆
وقتی برادر ناتنیته و عاشقته و اتفاقی وقتی از حموم درمیای میبینتت
آ.ت ویو
سه سال پیش بابام به مامانم خیانت کرد
الان مامانم با یه مرد دیگه ازدواج کرده
نمیدونم چرا ولی پسرش باهام رفتار خیلی خوبی نداره
معمولا وقتی میرم حموم افکارم خالی میشه پس تصمیم گرفتم برم
جیممین ویو
من از ا.ت خوشم میاد
ولی چون نمیتونم بهش درباره احساساتم چیزی بگم باهاش بد رفتار میکنم
نمیگم چون مطمئنم نه مامانش نه بابام قبول نمیکنن
~پرش زمانی به نیم ساعت بعد~
حمومم تموم شده بود ولی اشتباهی حوله کوچیکرو آورده بودم
بدنمو میپوشوند ولی همشو نه
جیمین ویو
داشتم میرفتم بار که دیدم ا.ت داره از حموم درمیاد و حولش کوچیکه و همه ی بدنشو نپوشونده
با دیدم بدن سفیدش تحریک شدم
رفتم تو اتاق و درو قفل کردم بابا مامان هم نبودشون
ا.ت:جییییییغغغغ
_ساکت
ا.ت:جیمین تو اینجا چیکار میکنی برو بیرونننن
کلیدو هم از پنجره انداختم پایین
ا.ت ویو
وقتی اینکارو کرد خیلیی عصبی شدم
آخه دلیلش چیه؟چرا باید توی یه اتاق با کسی که ازم متنفره باشم؟اونم با حولههه
ا.ت:تو داری چیکار میکنیییی چت شدههه
_اگه بفهمی چرا دارم اینکارارو میکنم میزارم بری
یدفه ای یه فکری به ذهنم رسید
ا.ت:میزاری روت امتحان کنم؟
_باشه
رو نوک پاهام وایسادم و بوسیدمش
جیمین شوکه شده بود و قیافش داشت همچیو لو میداد
ا.ت:تو منو دوست داری نه؟*خنده*
_از کجا فهمیدی؟*با لکنت*
ا.ت:خب از قیافت معلومه دیگه
_تو چی تو منو دوست داری؟
با این سؤالش خشکم زد منم دوسش داشتم ولی... اون داداشم بود
ا.ت:.....
_ا.تتت با توامممم
ا.ت:ا آره دوست دار.....
با گذاشته شدن لباش رو لبام حرفم قطع
طوری میبوسید انگار مدتها بود میخاست این مزه رو حس کنه
_خب الان که قبول کردی جایزم رو روی تخت بهم بده*خمار*
☆end☆
۳.۹k
۱۰ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.