پارت6فیک شرط بندی مافیا🌓✨️
هرجا تهیونگ میرفت یونجی تو بغلش بود✨️🥰
در همین حین یه زن کراش قد بلند وارد شد
تهیونگ همین که زنه رو دید یونجی رو انداخت زمین
تهیونگ: اومدی اصلا تو کجا بودی
جیا : عشقم اومدم بچمونو حاملم
تهیونگ رفت جیا رو بغل کرد
(جیا عشق اول تهیونگ و هنوزم عاشقشه*)
جیا: این دختره کیه؟
تهیونگ: خدمتکارمه مگه نه یونجی خانم
یونجی قلبش شکست نمیتونست جلوی اشکاشو بگیره
یونجی: ار من خدمتکار اقای تهیونگ هستم ببخشید مزاحم شدم
یونجی: چرا زندگی همیشه میرینه به قیافم واقعا صدای شکستن قلبم رو شنیدم
من خدمتکارشم هه
تهیونگ: یونجی ببخشید من عاشق اونم لطفا کاری نکن بفهمه ازدواج کردیم
یونجی: نگران نباش من میرم 😭
تهیونگ: نرو اخه کجا رو داری
تهیونگ: برو پیش داداش کوچیکه ام زنگ زدم میاد دنبالت
یونجی: حالم از بهم میخوره تهیونگ
با کیفش بیرون بود یونجی که یهو یه موتور دارک کنارش وایساد
صاحب موتوره کلاهشو در اورد
یونجی: تو داداش تهیونگی
پسره: اره من جونگکوکم سوار شو بریم
یونجی سوار شد یونجی داشت گریه میکرد جونگکوک فهمید
جونگکوک: دختره میای بریم غذا بخوریم
یونجی: تو برو من نمیخوام
جونگکوک: پیاده شو
یونجی: اینجا کجاست
جونگکوک: اوردتم سیر گریه کنی با غذای تند
یونجی میخوردو گریه میکرد
جونگکوک: فقط یه امروز رو باهات خوبم اخه حالت خوب نیست
غذاشون تموم شد جونگکوک بستنی گرفت
جونگکوک: بعد گریه بستنی میچسبه
جونگکوک همینطوری که نگاه یونجی میکرد فهمید
همون دختری که تو بار باهاش رقصید و میخواست بوسش کنه یونجی عه
جونگکوک محو یونجی شده بود
جونگکوک: درست غذا بخور کل صورتت رفته زیرش
یونجی: 😭😭😭😭اذیتم نکن دوباره گریه میکرد
جونگکوک کتش رو انداخت رو سر یونجی بغلش کرد تا گریه کنه
جونگکوک: اگه عر زدنت تموم شد بریم
یونجی: باشه
رسیدن خونه
جونگکوک: بیا اتاقت نشونت بدم .... بیا اتاقت با من شریکه
یونجی: چی شریکی یعنی چی
جونگکوک: اگه نمیخوای برو بیرون کنار بیخانمان ها زندگی کن
یونجی رفت دستشویی اومد با یه صحنه ای روبه رو شد🤣😊
جونگکوک تیشرتش رو عوض میکرد
یونجی: وای چه عضله هایی ماشالا
جونگکوک: نگا به چی میکنی دختره منحرف
یونجی: من نگا نمی کردم
سرشو آورد پایین از خجالت صورت یونجی سرخ شده بود
یونجی: من رو زمین میخوابم تو رو تخت
جونگکوک : باشه
یونجی: تعارف نمی کنی
جونگکوک: نه
شب شده بود یونجی خوابیده بود ولی تو خواب اذیت میشد گریه میکرد
جونگکوک: وای بلای آسمونی نمیزاره بخوابم برم ساکتش کنم
یونجی: لطفا منو ول نکن تهیونگ لطفا نرو
جونگکوک:خیلی ناراحته که تهیونگ ولش کرده
جونگکوک موهای یونجی رو ناز کرد دستشو گرفت یونجی آروم شد
صبح شد جونگکوک کنار یونجی خوابیده بود
یونجی: جیغغغغغغغغغغغغع
صدای فحشتون میاد🤣🤣🤣🤣✨️🌓❤️🩹
در همین حین یه زن کراش قد بلند وارد شد
تهیونگ همین که زنه رو دید یونجی رو انداخت زمین
تهیونگ: اومدی اصلا تو کجا بودی
جیا : عشقم اومدم بچمونو حاملم
تهیونگ رفت جیا رو بغل کرد
(جیا عشق اول تهیونگ و هنوزم عاشقشه*)
جیا: این دختره کیه؟
تهیونگ: خدمتکارمه مگه نه یونجی خانم
یونجی قلبش شکست نمیتونست جلوی اشکاشو بگیره
یونجی: ار من خدمتکار اقای تهیونگ هستم ببخشید مزاحم شدم
یونجی: چرا زندگی همیشه میرینه به قیافم واقعا صدای شکستن قلبم رو شنیدم
من خدمتکارشم هه
تهیونگ: یونجی ببخشید من عاشق اونم لطفا کاری نکن بفهمه ازدواج کردیم
یونجی: نگران نباش من میرم 😭
تهیونگ: نرو اخه کجا رو داری
تهیونگ: برو پیش داداش کوچیکه ام زنگ زدم میاد دنبالت
یونجی: حالم از بهم میخوره تهیونگ
با کیفش بیرون بود یونجی که یهو یه موتور دارک کنارش وایساد
صاحب موتوره کلاهشو در اورد
یونجی: تو داداش تهیونگی
پسره: اره من جونگکوکم سوار شو بریم
یونجی سوار شد یونجی داشت گریه میکرد جونگکوک فهمید
جونگکوک: دختره میای بریم غذا بخوریم
یونجی: تو برو من نمیخوام
جونگکوک: پیاده شو
یونجی: اینجا کجاست
جونگکوک: اوردتم سیر گریه کنی با غذای تند
یونجی میخوردو گریه میکرد
جونگکوک: فقط یه امروز رو باهات خوبم اخه حالت خوب نیست
غذاشون تموم شد جونگکوک بستنی گرفت
جونگکوک: بعد گریه بستنی میچسبه
جونگکوک همینطوری که نگاه یونجی میکرد فهمید
همون دختری که تو بار باهاش رقصید و میخواست بوسش کنه یونجی عه
جونگکوک محو یونجی شده بود
جونگکوک: درست غذا بخور کل صورتت رفته زیرش
یونجی: 😭😭😭😭اذیتم نکن دوباره گریه میکرد
جونگکوک کتش رو انداخت رو سر یونجی بغلش کرد تا گریه کنه
جونگکوک: اگه عر زدنت تموم شد بریم
یونجی: باشه
رسیدن خونه
جونگکوک: بیا اتاقت نشونت بدم .... بیا اتاقت با من شریکه
یونجی: چی شریکی یعنی چی
جونگکوک: اگه نمیخوای برو بیرون کنار بیخانمان ها زندگی کن
یونجی رفت دستشویی اومد با یه صحنه ای روبه رو شد🤣😊
جونگکوک تیشرتش رو عوض میکرد
یونجی: وای چه عضله هایی ماشالا
جونگکوک: نگا به چی میکنی دختره منحرف
یونجی: من نگا نمی کردم
سرشو آورد پایین از خجالت صورت یونجی سرخ شده بود
یونجی: من رو زمین میخوابم تو رو تخت
جونگکوک : باشه
یونجی: تعارف نمی کنی
جونگکوک: نه
شب شده بود یونجی خوابیده بود ولی تو خواب اذیت میشد گریه میکرد
جونگکوک: وای بلای آسمونی نمیزاره بخوابم برم ساکتش کنم
یونجی: لطفا منو ول نکن تهیونگ لطفا نرو
جونگکوک:خیلی ناراحته که تهیونگ ولش کرده
جونگکوک موهای یونجی رو ناز کرد دستشو گرفت یونجی آروم شد
صبح شد جونگکوک کنار یونجی خوابیده بود
یونجی: جیغغغغغغغغغغغغع
صدای فحشتون میاد🤣🤣🤣🤣✨️🌓❤️🩹
۱۲.۶k
۲۰ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.