سرزمین رویاها
#سرزمین_رویاها
پارت ۱۷
در باز شد همون مرد سیاه پوش اومد بیرون
اما اینبار توی دستششمشیر بود انگار منتظر ما بود
جیمین:تهیونگ کجاس😡
مرده بدون اینک چیزی بگه یک لقد ب پای جیمین زد
چن ضربه یک دفعه محکم لود
جیمین پرت شد پایین پله ها
بدو کردم دنبالش بلندش کردم
_خوبی؟
+برو دنبال تهیونگ
_من؟؟؟اخه مگ……باشع میرم
مرده از پله ها اومد پایین
منم فاصله گرفتم تا ب طور تا محسوس نبینه و.برم بگردم
مردع: تهیونگ الان داماد خانواده
جیمین:داماد؟؟؟من نمیزارم داماد خانواده شما بشععهههعه
شمشیرشو در اورد و ب طرف مرده حمله کرد
مرد سیاه پوش هم شمشیرضو سزیع در اورد وب ژرفش بدو کرد
_ینی کی اسیب میبینه😰😓
از استرس زیاد چشمامو بستم
ک با صدای برخورد شمشیر ها بازش کردم ک دیدم جیمین رو زمینه
_جیمینننننننن
بدو کردم طرفش و توی بغلم گرفتم
جیمین داشت میمرد ؛ شمشیر روی گردنش خورده بوذ و برش بزرگی ایجاد شده بود
_جیمینی بلند شو 😩😭
مرد سیاه پوش با همون صدای بم وسردش گف: بهتره دوستتو با خودت ببری چون نمیخام اسیب بزنم
من: اسیب!! دیگ چی بدتر از اینک زدی گردنشو.دو نصف کردی؟
مرد سیاه پوش شمسیر بلند کرد تا منم با شمشیر بزنه ک با صدای تهیونگ ایستاد
تهیونگ:بسههههههه
ب پشت سرم نگاع کردم دیدم با دختره هست
من:تهیونگ😣
با قدم های بلندی نزدیکم اومد
و جیمین میخاست بلند کنه ک مرد سیته پوش گف : اگه ب قولت عمل نکنی از پادشاهی بر کنار میشی
من:خفه شو چرا تحدیدش میکنی مرد سیاه پوش: چون اون اذمیه ک پادشاهی میخاد
ب تهیونگ نگاه کردم ک ذی م داره زمین نگاع میکنی
من: تهیونگ از گردنبندم استفاده میکنم !!
تهیونگ:نهههه جیمین خوب میشه اما نه به زاحتی باشه………تو خودتو فدا نکن ؛ من………من(اب دهنشو.قورت داد )من نیرومو بهش میدم
_اما……
ک ب جیمین غرق خون دیدم؛ اون گفته بودک من مث ادمم فقط ت موقعیت های بد نیروم میاد ک گاهی اصلا نمیاد ؛ چون بخاطر مهربونیم
من:اما خودت چی تهیونگ
تهیونگ با داد گف: شین ههههههههه این دوستمه نمیشه
,
ک گردنبندشو در اورد انداخت گردن جیمین و یک نور ابی اونجا گرفت
و جیمین بلند شذ
من:وااااای جیمین 🤩حالت خوبه
تهیونگ:اره همه خوبن
جیمین:چیکار کردی؟ک الان سالمم
تهیونگ: بعدا میگم
ک بلند شد منو کشید طرف خودش و دیدم یک دفعه بی حال افتاد
نگاه دیذم مرد سیاه پوش با شمشیز غرق خون ایستاده
_تهیونگگگگگ😱
تهیونگ شمشیر خورده بود
جیمین رفت تهیونگو تو بغلش گرف:تهیونگی😩 بلند شو ………من من نمیتونم بدون ت زندگی ادامه بدم داداششششش بلند شو 😭
تهیونگ توی همون حالتی ک داشت خون میریخت گف : جی……جیمین………شین هه(داشت ب زور حرف میزد) با خودت ببر
من:نهههههه من نمیرم من………
ک یادم از گردنبند جیمین اومد
اون گف اگ ببوسیش ارزوت براورده میش
گردنبند از گردنم کندم و توی دستام گرفتم
تهیونگ:دیونه……""نکنننن ………اخخهه😩
من:تهیونگ من نمیتونم زجر کشیدنتو ببینم ………من نمیتونم ببینم ک.جلوی چشمام بمیریییی
جیمین: میدونی اونو ببوسی شاید خودت نا پیدید بشی و معلوم نیس کجا بری
من: شایدم بمونم ؛ اما اگ جای دم بذم تهیونگ خوب بشه کافیه
کنا تهیونگ زانو زدم
و سرشو.توی بغلم گرفتم
من:تهیونگ😔 متاسفم ک تنهات میزارم متاسفمممم
+نکن احمق ………بدش😭
میخاست گردنبند بگیره چون خون زیادی ازش رفته بپد نتوست زیا تلاش کنه
من:تهیونگ دوستت دارم 😭
سرمو خم کردم و لبامو ب لبای صورتیش گذاشتم و بعد جدا شدم
_این بوسه بهترین بوسه عمرم میشه 🙂
+این لبخندت پر از د………پر از درده
ک گردن بند بوسیدم ک…………
🌴 #kook🌴
پارت ۱۷
در باز شد همون مرد سیاه پوش اومد بیرون
اما اینبار توی دستششمشیر بود انگار منتظر ما بود
جیمین:تهیونگ کجاس😡
مرده بدون اینک چیزی بگه یک لقد ب پای جیمین زد
چن ضربه یک دفعه محکم لود
جیمین پرت شد پایین پله ها
بدو کردم دنبالش بلندش کردم
_خوبی؟
+برو دنبال تهیونگ
_من؟؟؟اخه مگ……باشع میرم
مرده از پله ها اومد پایین
منم فاصله گرفتم تا ب طور تا محسوس نبینه و.برم بگردم
مردع: تهیونگ الان داماد خانواده
جیمین:داماد؟؟؟من نمیزارم داماد خانواده شما بشععهههعه
شمشیرشو در اورد و ب طرف مرده حمله کرد
مرد سیاه پوش هم شمشیرضو سزیع در اورد وب ژرفش بدو کرد
_ینی کی اسیب میبینه😰😓
از استرس زیاد چشمامو بستم
ک با صدای برخورد شمشیر ها بازش کردم ک دیدم جیمین رو زمینه
_جیمینننننننن
بدو کردم طرفش و توی بغلم گرفتم
جیمین داشت میمرد ؛ شمشیر روی گردنش خورده بوذ و برش بزرگی ایجاد شده بود
_جیمینی بلند شو 😩😭
مرد سیاه پوش با همون صدای بم وسردش گف: بهتره دوستتو با خودت ببری چون نمیخام اسیب بزنم
من: اسیب!! دیگ چی بدتر از اینک زدی گردنشو.دو نصف کردی؟
مرد سیاه پوش شمسیر بلند کرد تا منم با شمشیر بزنه ک با صدای تهیونگ ایستاد
تهیونگ:بسههههههه
ب پشت سرم نگاع کردم دیدم با دختره هست
من:تهیونگ😣
با قدم های بلندی نزدیکم اومد
و جیمین میخاست بلند کنه ک مرد سیته پوش گف : اگه ب قولت عمل نکنی از پادشاهی بر کنار میشی
من:خفه شو چرا تحدیدش میکنی مرد سیاه پوش: چون اون اذمیه ک پادشاهی میخاد
ب تهیونگ نگاه کردم ک ذی م داره زمین نگاع میکنی
من: تهیونگ از گردنبندم استفاده میکنم !!
تهیونگ:نهههه جیمین خوب میشه اما نه به زاحتی باشه………تو خودتو فدا نکن ؛ من………من(اب دهنشو.قورت داد )من نیرومو بهش میدم
_اما……
ک ب جیمین غرق خون دیدم؛ اون گفته بودک من مث ادمم فقط ت موقعیت های بد نیروم میاد ک گاهی اصلا نمیاد ؛ چون بخاطر مهربونیم
من:اما خودت چی تهیونگ
تهیونگ با داد گف: شین ههههههههه این دوستمه نمیشه
,
ک گردنبندشو در اورد انداخت گردن جیمین و یک نور ابی اونجا گرفت
و جیمین بلند شذ
من:وااااای جیمین 🤩حالت خوبه
تهیونگ:اره همه خوبن
جیمین:چیکار کردی؟ک الان سالمم
تهیونگ: بعدا میگم
ک بلند شد منو کشید طرف خودش و دیدم یک دفعه بی حال افتاد
نگاه دیذم مرد سیاه پوش با شمشیز غرق خون ایستاده
_تهیونگگگگگ😱
تهیونگ شمشیر خورده بود
جیمین رفت تهیونگو تو بغلش گرف:تهیونگی😩 بلند شو ………من من نمیتونم بدون ت زندگی ادامه بدم داداششششش بلند شو 😭
تهیونگ توی همون حالتی ک داشت خون میریخت گف : جی……جیمین………شین هه(داشت ب زور حرف میزد) با خودت ببر
من:نهههههه من نمیرم من………
ک یادم از گردنبند جیمین اومد
اون گف اگ ببوسیش ارزوت براورده میش
گردنبند از گردنم کندم و توی دستام گرفتم
تهیونگ:دیونه……""نکنننن ………اخخهه😩
من:تهیونگ من نمیتونم زجر کشیدنتو ببینم ………من نمیتونم ببینم ک.جلوی چشمام بمیریییی
جیمین: میدونی اونو ببوسی شاید خودت نا پیدید بشی و معلوم نیس کجا بری
من: شایدم بمونم ؛ اما اگ جای دم بذم تهیونگ خوب بشه کافیه
کنا تهیونگ زانو زدم
و سرشو.توی بغلم گرفتم
من:تهیونگ😔 متاسفم ک تنهات میزارم متاسفمممم
+نکن احمق ………بدش😭
میخاست گردنبند بگیره چون خون زیادی ازش رفته بپد نتوست زیا تلاش کنه
من:تهیونگ دوستت دارم 😭
سرمو خم کردم و لبامو ب لبای صورتیش گذاشتم و بعد جدا شدم
_این بوسه بهترین بوسه عمرم میشه 🙂
+این لبخندت پر از د………پر از درده
ک گردن بند بوسیدم ک…………
🌴 #kook🌴
۴۹.۶k
۰۴ اسفند ۱۴۰۰
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.