فیک:منو ببخش اما متاسف نیستم
پارت 5
《علامت ها:
_جیمین
+ا.ت
×یون جو》
_یون جو؟ عزیزم؟ بیا بیرون! ا.ت رفت
×آه جیمین واقعا داری خستم میکنی! چرا واقعیتو بهش نمیگی!؟
_بس کن ما در این مورد صحبت کردیم!
×خب ناراحت شه! که چی؟ هیچ میدونی اینکه داری با احساساتش بازی میکنی چقدر بدتره؟
_توقع داری چیکار کنم؟ بهش بگم تو خیلی بچهای؟ بگم من همیشه به چشم یه دوست یا بهتر بگم یه عروسک کوچولو میدیدمش؟ بگم من عاشق ینفر دیگم؟ چی بگم یون جویا!
×جیمین اینو بدون که فقط چون عاشقتم به این رابطه ادامه میدم! وگرنه اصلا دلم نمیخواد اینجوری با احساسات یه دختر بازی کنی! درسته ده سال اختلاف سنی دارین! اما اون الان بیست و دو سالشه!میفهمی؟ یعنی انقدر بچس که سه سال بهش دروغ گفتی و واقعیتو ازش پنهون کردی؟
_عزیزم تو متوجه نیستی! من عاشق تو ام اما نمیخوام اونو از دست بدم...
+اتفاقا تنها کسی که اینجا خوب متوجه میشه این خانم هستن...
_ا.ت!
+ببخشید خانم محترم ولی شما که انقدر خوب همه چی رو متوجهین... نمیتونید درک کنید که عشق بازی شما جاش توی خونهای که من و جیمین باهم خریدیم نیست؟
×ببین عزیزم...توضیح میدم!
+بهتر نیست اول لباس درست حسابی بپوشید؟ اون حولهی منه!
_ا...
+بهتره ساکت باشی چون همچی رو شنیدم..! لطفا به این خانم بگو از خونم بره بیرون...اینیکی دیگه مال منه!
ا.ت بغض توی گلشو نگه داشت و تا وقتی یون جو از اونجا بره خیلی محکم بدرقش کرد.
حتی جلوی جیمین هم به اشک هاش اجازهی ریختن نداد.
_ا.ت بیا صحبت ک...
حرف جیمین با سیلی توی صورتش نیمه کاره موند.
+خیلی عوضی تر از حد ممکنی جیمین! ازت حالم بهم میخوره!
.
.
.
계속
متاسفانه محکوم به ادامهی این داستان و ساختن لحظاتی زجر آور تر برای شما میباشم.
تا فردا شب شما را به دست کردگار میسپارم.
"کیم شاینا"
《علامت ها:
_جیمین
+ا.ت
×یون جو》
_یون جو؟ عزیزم؟ بیا بیرون! ا.ت رفت
×آه جیمین واقعا داری خستم میکنی! چرا واقعیتو بهش نمیگی!؟
_بس کن ما در این مورد صحبت کردیم!
×خب ناراحت شه! که چی؟ هیچ میدونی اینکه داری با احساساتش بازی میکنی چقدر بدتره؟
_توقع داری چیکار کنم؟ بهش بگم تو خیلی بچهای؟ بگم من همیشه به چشم یه دوست یا بهتر بگم یه عروسک کوچولو میدیدمش؟ بگم من عاشق ینفر دیگم؟ چی بگم یون جویا!
×جیمین اینو بدون که فقط چون عاشقتم به این رابطه ادامه میدم! وگرنه اصلا دلم نمیخواد اینجوری با احساسات یه دختر بازی کنی! درسته ده سال اختلاف سنی دارین! اما اون الان بیست و دو سالشه!میفهمی؟ یعنی انقدر بچس که سه سال بهش دروغ گفتی و واقعیتو ازش پنهون کردی؟
_عزیزم تو متوجه نیستی! من عاشق تو ام اما نمیخوام اونو از دست بدم...
+اتفاقا تنها کسی که اینجا خوب متوجه میشه این خانم هستن...
_ا.ت!
+ببخشید خانم محترم ولی شما که انقدر خوب همه چی رو متوجهین... نمیتونید درک کنید که عشق بازی شما جاش توی خونهای که من و جیمین باهم خریدیم نیست؟
×ببین عزیزم...توضیح میدم!
+بهتر نیست اول لباس درست حسابی بپوشید؟ اون حولهی منه!
_ا...
+بهتره ساکت باشی چون همچی رو شنیدم..! لطفا به این خانم بگو از خونم بره بیرون...اینیکی دیگه مال منه!
ا.ت بغض توی گلشو نگه داشت و تا وقتی یون جو از اونجا بره خیلی محکم بدرقش کرد.
حتی جلوی جیمین هم به اشک هاش اجازهی ریختن نداد.
_ا.ت بیا صحبت ک...
حرف جیمین با سیلی توی صورتش نیمه کاره موند.
+خیلی عوضی تر از حد ممکنی جیمین! ازت حالم بهم میخوره!
.
.
.
계속
متاسفانه محکوم به ادامهی این داستان و ساختن لحظاتی زجر آور تر برای شما میباشم.
تا فردا شب شما را به دست کردگار میسپارم.
"کیم شاینا"
۴۹.۷k
۱۴ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.