•رویای شیرین •
•رویای شیرین •
پارت (۳۳)
ا.ت ( پیام .... بهم گفت فرار کنم یه اخطاره راستش و بخوای من میترسم تهیونگ جدا از بحثی که سال ها پیش داشتیم ولی لطفا کمکم کن )
تهیونگ( پیام... این چرت و پرتا چیه که که میگی ؟؟ نترس تا وقتی که جونگ کوک هست برات اتفاقی نمیفته اون مراقبته دیگه )
پیان مکالمه
بعد از چند دقه گلوله ای به ماشین جونگ کوک شلیک شد و باعث شد لاستیک ماشین پنچر بشه
کوک: سرت و بنداز پایین ا.تت ( داد)
بچها همشون متوجه حمله شده بودن
ا.ت : این چه کوفتییییییه
و بعد ماشینشون روی یخ ها سر خورد و باعث متوقف شدن ماشین شد خیابون خیلی خلوت بود و مه عمیقی وجود داشت ا.ت و کوک آروم سرشون و بالا آوردن همه پیاده شده بودند ا.ت و کوک هم پیاده شدن
تهیونگ : جونگ کوک ( داد )
جونگ کوک : باشه بابا میگم ( داد)
ا.ت : چیو میگی ؟؟ هااا این چه کوفتیی بوددد هاااا
میا : ا.ت آروم باش
میا دست ا.ت و گرفته بود بارون عجیبی شروع شد و گرد و خاک مثل گردباد بلند شد میا پشت سر ا.ت بود ا.ت ساعد دستشو روی پیشونیش قرار داد و گفت : میشنوممم ( داد ) وزش باد اونقدری قوی بود که حتی نمیتونستن صدای هم رو بشنون
زیر یک دریاچه بزرگ بودن و روی پل ایستاده بودن لبه ی پل بودن دقیقا کنار پل کوک : راستش ... که تهیونگ داد : ما مافیایی ام ...
ا.ت : چی ؟؟
کوک : درسته ما مافیایی ام ..
ا.ت : اون کسی که بهم پیام داد گفت قراره یه راز بزرگ و بفهمم دیگه انتظار اینو نداشتم
تهیونگ : آره دقیقا وقتی انتظار چیزیو نداری اتفاق میفته اینم یکی دیگه اس
ا.ت : تو تو ... تهیونگ توام به من نگفتی با اینکه ۵ سال تموم با من بودی ....
تهیونگ : ... ا.ت تو خسته نمیشی نه
..... اونور میری اینور میری میرسی به من تو مگه رابطتو با من تموم نکردی پس سر من داد نزن سر کسی که الان باهات و بهت نگفته مافیا داد بزن چون حتی اون باعث این شده که بهت پیام بدن و تهدیدت کنن یادته گفتم عادت کن بهش اینه که گفتم ....
ا.ت : واقعا باورم نمیشه شما چطوری اییی لعنت بهتون
هی دو : حالا از اینجا بریم ... بریم خونه دربارش بحث کنیم بیا کوک لاستیک و عوض کنیم
......
پارت (۳۳)
ا.ت ( پیام .... بهم گفت فرار کنم یه اخطاره راستش و بخوای من میترسم تهیونگ جدا از بحثی که سال ها پیش داشتیم ولی لطفا کمکم کن )
تهیونگ( پیام... این چرت و پرتا چیه که که میگی ؟؟ نترس تا وقتی که جونگ کوک هست برات اتفاقی نمیفته اون مراقبته دیگه )
پیان مکالمه
بعد از چند دقه گلوله ای به ماشین جونگ کوک شلیک شد و باعث شد لاستیک ماشین پنچر بشه
کوک: سرت و بنداز پایین ا.تت ( داد)
بچها همشون متوجه حمله شده بودن
ا.ت : این چه کوفتییییییه
و بعد ماشینشون روی یخ ها سر خورد و باعث متوقف شدن ماشین شد خیابون خیلی خلوت بود و مه عمیقی وجود داشت ا.ت و کوک آروم سرشون و بالا آوردن همه پیاده شده بودند ا.ت و کوک هم پیاده شدن
تهیونگ : جونگ کوک ( داد )
جونگ کوک : باشه بابا میگم ( داد)
ا.ت : چیو میگی ؟؟ هااا این چه کوفتیی بوددد هاااا
میا : ا.ت آروم باش
میا دست ا.ت و گرفته بود بارون عجیبی شروع شد و گرد و خاک مثل گردباد بلند شد میا پشت سر ا.ت بود ا.ت ساعد دستشو روی پیشونیش قرار داد و گفت : میشنوممم ( داد ) وزش باد اونقدری قوی بود که حتی نمیتونستن صدای هم رو بشنون
زیر یک دریاچه بزرگ بودن و روی پل ایستاده بودن لبه ی پل بودن دقیقا کنار پل کوک : راستش ... که تهیونگ داد : ما مافیایی ام ...
ا.ت : چی ؟؟
کوک : درسته ما مافیایی ام ..
ا.ت : اون کسی که بهم پیام داد گفت قراره یه راز بزرگ و بفهمم دیگه انتظار اینو نداشتم
تهیونگ : آره دقیقا وقتی انتظار چیزیو نداری اتفاق میفته اینم یکی دیگه اس
ا.ت : تو تو ... تهیونگ توام به من نگفتی با اینکه ۵ سال تموم با من بودی ....
تهیونگ : ... ا.ت تو خسته نمیشی نه
..... اونور میری اینور میری میرسی به من تو مگه رابطتو با من تموم نکردی پس سر من داد نزن سر کسی که الان باهات و بهت نگفته مافیا داد بزن چون حتی اون باعث این شده که بهت پیام بدن و تهدیدت کنن یادته گفتم عادت کن بهش اینه که گفتم ....
ا.ت : واقعا باورم نمیشه شما چطوری اییی لعنت بهتون
هی دو : حالا از اینجا بریم ... بریم خونه دربارش بحث کنیم بیا کوک لاستیک و عوض کنیم
......
۴۲۹
۲۱ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.