🖇فراز و نشیب 🖇
V... RHS:
دیانا: پارتی که نیس ؟؟
ارسلان: هوفف میگم خونوادگیه
دیانا: باشه .... رفتیم تویه مغازه ارسلان لباس های خوشکلی پسند گرده بود اما به درد من نمیخورد و رفتیم بعدی ....... حدود ۱۰ تا مغازه رو رفتیم تا آخر من یه لباس انتخاب کردم و ارسلان برام گرفتتش و یکم وسیله گرفتم و رفتیم خونه ارسلان
ارسلان: دیانا مهمونی ساعت ۷ شروع میشه
دیانا: ارسلان اگه بفهمن چی
ارسلان: نمیفهمن نترس ... فقط اونجا به حرفم گوش کن
دیانا: باشه میتونم برم خونه خودم ؟
ارسلان: اصلا و ابدا باید ناهار بپزی برام
دیانا: مگه توکرتم برو بخر به من چه
ارسلان: تو الان زنمی پس غذا درس کن
دیانا: هوففف پرو نشو ها
ارسلان: بی ادب شدی دیا .. گوشیمو برداشتم و غذا سفارش دادم
دیانا: هوی با توام
ارسلان: ها چی میگی
دیانا : پاشو برو غذا رو بگیر
ارسلان: پاشدم و یکی زدم تو سر دیانا و رفتم و غذا هارو گرفتم
دیانا: بیشعور چرا زدی
ارسلان: برو بابا
دیانا: یکی زدن تو سرش و رفتم و غذا رو چیندم رو میز
دیانا: پارتی که نیس ؟؟
ارسلان: هوفف میگم خونوادگیه
دیانا: باشه .... رفتیم تویه مغازه ارسلان لباس های خوشکلی پسند گرده بود اما به درد من نمیخورد و رفتیم بعدی ....... حدود ۱۰ تا مغازه رو رفتیم تا آخر من یه لباس انتخاب کردم و ارسلان برام گرفتتش و یکم وسیله گرفتم و رفتیم خونه ارسلان
ارسلان: دیانا مهمونی ساعت ۷ شروع میشه
دیانا: ارسلان اگه بفهمن چی
ارسلان: نمیفهمن نترس ... فقط اونجا به حرفم گوش کن
دیانا: باشه میتونم برم خونه خودم ؟
ارسلان: اصلا و ابدا باید ناهار بپزی برام
دیانا: مگه توکرتم برو بخر به من چه
ارسلان: تو الان زنمی پس غذا درس کن
دیانا: هوففف پرو نشو ها
ارسلان: بی ادب شدی دیا .. گوشیمو برداشتم و غذا سفارش دادم
دیانا: هوی با توام
ارسلان: ها چی میگی
دیانا : پاشو برو غذا رو بگیر
ارسلان: پاشدم و یکی زدم تو سر دیانا و رفتم و غذا هارو گرفتم
دیانا: بیشعور چرا زدی
ارسلان: برو بابا
دیانا: یکی زدن تو سرش و رفتم و غذا رو چیندم رو میز
۱۷.۴k
۳۰ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.