پارت اخر
تهیونگ میاد کنار ات می ایسته و میگه
ته:خانوم محترم شما کی باشی که بخوای با همسر من اینطوری صحبت کنید همین الان از اینجا برین بیرون وگرنه خودم میندازم تون بیرون
ته دست ات رو میگره و میبرتش بالا توی اتاق میرن توی تراس
ته:چیزایی که اون پایین گفتی راست بود یا فقط داشتی به خاطر اون خانومه دروغ میگفتی
ات:من به خاطر کسی دروغ نمیگم
ته:راستش منم از قبل از ازدواج دوست داشتم از موقع دانشگاه تا حالا تو دو کلاس از من پایین تر بودی
ات:واقا داری راست میگی شوخی که نمیکنی با من
ته:میخوای ثابت کنم
ته میاد و لبای ات رو میبوسه
ویو ات وقتی داشت منو میبوسید نتونستم جلوی خودم رو بگیرم و همراهیش کردم
ته ات رو براید استایل بغل میکنه و میبره روی تخت
ته:بیا خوش بگزرونیم
ویو نویسنده یعنی چی بیا خوش بگزرونیم نیناینهینعینعینعسنعثلثتب
بقیه شب اهوم اهوم
۱ ماه بعد
صبح شده تهیونگ رفته سر کار و من بازم تو خونه تنهام داشتم اماده میشدم برم پیش جیسو باهم حرف بزنیم اماده شدم و رفتم خونه مامان تهیونگ پیش جیسو
ات:سلام من اومدم
جیسو:ات سلاااام بالاخره اومدی
مامان ته :خوش اومدی عزیزم
ات:ممنون ماد ججان
پدر ته:خوش اومدی
ات:ممنون پدر جان
با جیسو رفتیم بالا و چایی خوریدم و سریال قاضی جهنمی رو نگاه کردیم و همینطوری میگفتیم و می خندیدم که به ساعت نگاه کردم دیدم وای ساعت ۸ شده ته ساعت ۹ برمیگرده بهتره برم خونه
ات:جیسو من دیگه میرم
جیسو :،باشه بزار همراهیت کنم
از پله ها اومدم پایین و وقتی داشتم میرفتم تزدیک در یهو چشم هام سیاه شد و بعدش دیگه چیزی نفهمیدم
جیسو:ممامان ات غش کرده
مامان ته : زود باش ببریم اش بیمارستان عزیزم به تهیونگ زنگ بزن
بابای ته:باشه
باباش در حال زنگ زدت
ویو ته :بابام داره زنگ میزنه حتما اتفاق مهمی افتاده اخه بابام معمولا بهم زنگ نمیزنه
ته:سلام پدر جان
بابای ته:بیا بیمارستان تو حوزه هوانگ چونگ ات غش کرده بردیم اش بیمارستان
ته:ببباشه الان خودم رو میرسونم
سریع سوار ماشین شدم و رفتم بیمارستان یعنی ات چش شده خدایا سرم داره از درد منفجر میشه
ویو ات چشم هام رو باز کردم دیدم سرم بهم وصله و تو تخت بیمارستان جیسو رو دیدیم که داره بهم نگاه میکنه و میخنده
ات:جیسو من چرا اینجام چی شده
جیسو :صبر کن داداشم بیاد بهت میگم
ات:بگو ببینم
جیسو:باشه حرص نخور برای بچه ضرر داره
ات:چی میگی تو کدوم بچه
جیسو:زنداداش عزیزم قول بده از برادر زاده ای گلم قشنگ مراقبت کنی
ات:وات جیسو چی میگی تو
جیسو:ات تو حامله ای
ات:حوصله شوخی ندارم ها
دکتر میاد
دکی : خانوم لطفا بلند نشین خوشبختانه حال شما و بچه تون خوبه فقط بخاطر خسته گی زیاد غش کردین براتون استراحت مطلق تجویز میکنبم و اینکه دیگه غذا های سالم مصرف کنین
ات:واقعا من حامله ام
دکی:بله بچه ۳ هفته اش هستش
ته میاد:سلام دکتر ات عزیزم خوبی
ات:خوبم
ته:دکتر چی شده ات سالمه حالش خوبه
دکی:بله هم حال خانوم ات و هم بچه اش خوبه
ته:چی بچه
ات :ته من حامله ام ۳ هفته اس
ته :وای خددددا دارم پدر میشم
پرش زمانی خب خلاصه بجه تون به دنیا میاد اسم بجه رو میزارین _______ و تا ابد کنار هم خوش و خوشحال زندگی میکنین
اسم بچه رو برام کامنت کنین
ته:خانوم محترم شما کی باشی که بخوای با همسر من اینطوری صحبت کنید همین الان از اینجا برین بیرون وگرنه خودم میندازم تون بیرون
ته دست ات رو میگره و میبرتش بالا توی اتاق میرن توی تراس
ته:چیزایی که اون پایین گفتی راست بود یا فقط داشتی به خاطر اون خانومه دروغ میگفتی
ات:من به خاطر کسی دروغ نمیگم
ته:راستش منم از قبل از ازدواج دوست داشتم از موقع دانشگاه تا حالا تو دو کلاس از من پایین تر بودی
ات:واقا داری راست میگی شوخی که نمیکنی با من
ته:میخوای ثابت کنم
ته میاد و لبای ات رو میبوسه
ویو ات وقتی داشت منو میبوسید نتونستم جلوی خودم رو بگیرم و همراهیش کردم
ته ات رو براید استایل بغل میکنه و میبره روی تخت
ته:بیا خوش بگزرونیم
ویو نویسنده یعنی چی بیا خوش بگزرونیم نیناینهینعینعینعسنعثلثتب
بقیه شب اهوم اهوم
۱ ماه بعد
صبح شده تهیونگ رفته سر کار و من بازم تو خونه تنهام داشتم اماده میشدم برم پیش جیسو باهم حرف بزنیم اماده شدم و رفتم خونه مامان تهیونگ پیش جیسو
ات:سلام من اومدم
جیسو:ات سلاااام بالاخره اومدی
مامان ته :خوش اومدی عزیزم
ات:ممنون ماد ججان
پدر ته:خوش اومدی
ات:ممنون پدر جان
با جیسو رفتیم بالا و چایی خوریدم و سریال قاضی جهنمی رو نگاه کردیم و همینطوری میگفتیم و می خندیدم که به ساعت نگاه کردم دیدم وای ساعت ۸ شده ته ساعت ۹ برمیگرده بهتره برم خونه
ات:جیسو من دیگه میرم
جیسو :،باشه بزار همراهیت کنم
از پله ها اومدم پایین و وقتی داشتم میرفتم تزدیک در یهو چشم هام سیاه شد و بعدش دیگه چیزی نفهمیدم
جیسو:ممامان ات غش کرده
مامان ته : زود باش ببریم اش بیمارستان عزیزم به تهیونگ زنگ بزن
بابای ته:باشه
باباش در حال زنگ زدت
ویو ته :بابام داره زنگ میزنه حتما اتفاق مهمی افتاده اخه بابام معمولا بهم زنگ نمیزنه
ته:سلام پدر جان
بابای ته:بیا بیمارستان تو حوزه هوانگ چونگ ات غش کرده بردیم اش بیمارستان
ته:ببباشه الان خودم رو میرسونم
سریع سوار ماشین شدم و رفتم بیمارستان یعنی ات چش شده خدایا سرم داره از درد منفجر میشه
ویو ات چشم هام رو باز کردم دیدم سرم بهم وصله و تو تخت بیمارستان جیسو رو دیدیم که داره بهم نگاه میکنه و میخنده
ات:جیسو من چرا اینجام چی شده
جیسو :صبر کن داداشم بیاد بهت میگم
ات:بگو ببینم
جیسو:باشه حرص نخور برای بچه ضرر داره
ات:چی میگی تو کدوم بچه
جیسو:زنداداش عزیزم قول بده از برادر زاده ای گلم قشنگ مراقبت کنی
ات:وات جیسو چی میگی تو
جیسو:ات تو حامله ای
ات:حوصله شوخی ندارم ها
دکتر میاد
دکی : خانوم لطفا بلند نشین خوشبختانه حال شما و بچه تون خوبه فقط بخاطر خسته گی زیاد غش کردین براتون استراحت مطلق تجویز میکنبم و اینکه دیگه غذا های سالم مصرف کنین
ات:واقعا من حامله ام
دکی:بله بچه ۳ هفته اش هستش
ته میاد:سلام دکتر ات عزیزم خوبی
ات:خوبم
ته:دکتر چی شده ات سالمه حالش خوبه
دکی:بله هم حال خانوم ات و هم بچه اش خوبه
ته:چی بچه
ات :ته من حامله ام ۳ هفته اس
ته :وای خددددا دارم پدر میشم
پرش زمانی خب خلاصه بجه تون به دنیا میاد اسم بجه رو میزارین _______ و تا ابد کنار هم خوش و خوشحال زندگی میکنین
اسم بچه رو برام کامنت کنین
۲.۴k
۰۲ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.