DOCTORS OF GONGILL🥼part 70
جی هیون فیلم جراحی را متوقف کرد و موبایلش را برداشت. با دیدن اسم "پیشی" خوشحال شد
و تماس را وصل کرد.
_ سالااام!
یونگی با شنیدن صدای پر انرژی جی هیون، لبخند بیجونی زد و بعد از چند سرفه، گفت: خوبه
که صداتو میشنوم.
جی هیون سر خودکارش را از دهانش بیرون اورد و با تعجب گفت: چیزی شده؟
یونگی ارام سرش را به دو طرف تکان داد و زمزمه کرد: نه.
و شروع کرد به سرفه کردن.
جی هیون از روی صندلی اش بلند شد و گفت: یونگی کجایی؟!
اما سرفه های یونگی متوقف نمیشدن. موبایل از دست یونگی روی زمین افتاد و با چند سرفه
ی دلخراش بیهوش شد.
جی هیون داد زد: یونگی؟! یا!!!!!
جی هیون وقتش را طلف نکرد و بدون مطعلی کتش را برداشت و از خانه اش بیرون رفت.
درحالی که در خیابان ها و کوچه پس کوچه ها میدوید، شماره ی دکتر پارک را گرفت.
وقتی دکتر بعد از چند بار بوق خوردن، موبایلش را برداشت، جی هیون داد زد: سونبه من
ادرس مین یونگی رو میخوام!
--
جی هیون خودش به واحد یونگی رساند و با دیدن در بازش، نگران تر شد. سریع وارد خانه
شد و وقتی دکوراسیون بهم ریخته خانه را دید، سراسیمه به دنبال یونگی گشت. به سمت یکی
از اتاق ها دوید و درش را باز کرد اما خالی بود.
وقتی برگشت تا اتاق دیگر را بگردد، یونگی را در حالی که به کابینت های اپن تکیه داده و
لباس هایش خونی است، در اشپزخانه دید.
دست هایش را روی دهانش گذاشت.
_ خدای من!
جی هیون به سمت یونگی دوید و روی زمین کنارش نشست. به زخم های زیادش نگاه کرد و با
ترس گفت: یونگی حالت خوبه؟!
اما یونگی هیچ عکس العملی نشان میداد. جی هیون صورتش را در دست گرفت و داد زد: یا
مین یونگی! االن وقت خواب نیست!
جی هیون سریع موبایلش را دراورد تا به امبوالنس زنگ بزند اما یونگی مچش را گرفت.
+ نه!
جی هیون موبایلش را انداخت و گفت: تو حالت خوبه؟! چه شده؟!
یونگی به سختی چشم هایش را باز کرد و رو به جی هیون لبخند زد.
+ فکر نمیکردم اینجا ببینمت.
جی هیون اشکی را که ناخوداگاه از چشمش سرازیر شده بود را با دستش پاک کرد و دست
یونگی را روی گردنش انداخت و در حالی که او را به سمت اتاقی میبرد گفت: نباید حرف
بزنی.
جی هیون، یونگی را روی تخت گذاشت و به سمت اشپز خانه رفت تا اگر میتواند چیزی برای
یونگی پیدا میکند. تنها چیزی توانست پیدا کند، یک سری قرص مسکن، کمی باند و ضد عفونی
کننده بود. جی هیون اهی از بدبختی کشید و قیچی ای از کشو برداشت و پیش یونگی برگشت.
یونگی تند نفس میکشید و چهره اش درهم بود......
و تماس را وصل کرد.
_ سالااام!
یونگی با شنیدن صدای پر انرژی جی هیون، لبخند بیجونی زد و بعد از چند سرفه، گفت: خوبه
که صداتو میشنوم.
جی هیون سر خودکارش را از دهانش بیرون اورد و با تعجب گفت: چیزی شده؟
یونگی ارام سرش را به دو طرف تکان داد و زمزمه کرد: نه.
و شروع کرد به سرفه کردن.
جی هیون از روی صندلی اش بلند شد و گفت: یونگی کجایی؟!
اما سرفه های یونگی متوقف نمیشدن. موبایل از دست یونگی روی زمین افتاد و با چند سرفه
ی دلخراش بیهوش شد.
جی هیون داد زد: یونگی؟! یا!!!!!
جی هیون وقتش را طلف نکرد و بدون مطعلی کتش را برداشت و از خانه اش بیرون رفت.
درحالی که در خیابان ها و کوچه پس کوچه ها میدوید، شماره ی دکتر پارک را گرفت.
وقتی دکتر بعد از چند بار بوق خوردن، موبایلش را برداشت، جی هیون داد زد: سونبه من
ادرس مین یونگی رو میخوام!
--
جی هیون خودش به واحد یونگی رساند و با دیدن در بازش، نگران تر شد. سریع وارد خانه
شد و وقتی دکوراسیون بهم ریخته خانه را دید، سراسیمه به دنبال یونگی گشت. به سمت یکی
از اتاق ها دوید و درش را باز کرد اما خالی بود.
وقتی برگشت تا اتاق دیگر را بگردد، یونگی را در حالی که به کابینت های اپن تکیه داده و
لباس هایش خونی است، در اشپزخانه دید.
دست هایش را روی دهانش گذاشت.
_ خدای من!
جی هیون به سمت یونگی دوید و روی زمین کنارش نشست. به زخم های زیادش نگاه کرد و با
ترس گفت: یونگی حالت خوبه؟!
اما یونگی هیچ عکس العملی نشان میداد. جی هیون صورتش را در دست گرفت و داد زد: یا
مین یونگی! االن وقت خواب نیست!
جی هیون سریع موبایلش را دراورد تا به امبوالنس زنگ بزند اما یونگی مچش را گرفت.
+ نه!
جی هیون موبایلش را انداخت و گفت: تو حالت خوبه؟! چه شده؟!
یونگی به سختی چشم هایش را باز کرد و رو به جی هیون لبخند زد.
+ فکر نمیکردم اینجا ببینمت.
جی هیون اشکی را که ناخوداگاه از چشمش سرازیر شده بود را با دستش پاک کرد و دست
یونگی را روی گردنش انداخت و در حالی که او را به سمت اتاقی میبرد گفت: نباید حرف
بزنی.
جی هیون، یونگی را روی تخت گذاشت و به سمت اشپز خانه رفت تا اگر میتواند چیزی برای
یونگی پیدا میکند. تنها چیزی توانست پیدا کند، یک سری قرص مسکن، کمی باند و ضد عفونی
کننده بود. جی هیون اهی از بدبختی کشید و قیچی ای از کشو برداشت و پیش یونگی برگشت.
یونگی تند نفس میکشید و چهره اش درهم بود......
۲۳.۵k
۰۳ فروردین ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.