پارت ۴۵ *My alpha*
اما سولمین مثل بچه ها همونطور دست به سینه به سمت دیگه ای برگشت و گفت
"لیاقت مهربونی منو نداری"
تهیونگ لبشو گاز گرفت تا دوباره شروع به خندیدن نکنه و بعد از چند ثانیه با چیزی که یادش اومد با شیطنت گفت
"یعنی نمیخوای خونهی جدیدمونو ببینی؟..باشه من که با این سردرد باید استراحت کنم و تو ام که قهری پس نمیتونیم بریم و خونه رو ببینیم"
جونگکوک با تردید پرسید
"قشنگه؟"
تهیونگ اهومی گفت و سولمین ادامه داد
"اگه سرتو ماساژ بدم خوب میشی؟"
تهیونگ اهومی گفت و سولمین پرسید
"میشه بهیون و جویا هم ببریم؟"
"واسه چی؟"
سولمین با لبخند برگشت و گفت
"میخوام خونهمو ببینن"
تهیونگ تکخندی کرد و گفت
"باشه میبریم"
سولمیپ دستاشو به هم کوبید و به سمت در رفت اما قبل از خروجش تهیونگ گفت
"ماساژ من چی؟"
"صبر کن برم ببینم هنوز بیرونن یا نه"
از اتاق بیرون رفت و تهیونگ رو تنها گذاشت.بعد از چند ثانیه وارد اتاق شد و پشت سرش بهیون و جویا وارد اتاق شدن و درو بستن.
"بشینید اونجا"
سولمین گفت و به سمت تهیونگ رفت و انتها کاناپه نشست.با دست به رون های نرمش ضربه زد تا تهیونگ سرشو روش قرار بده.
با قرار گرفتن سر تهیونگ روی پاش و دیدن لبخند تهیونگ و چشمای بستهاش دو دستشو دور طرف سرش قرار داد و شروع کرد ماساژ دادن سرش.
جویا با صدای ارومی پرسید.
"قراره کنار الفا کیم زندگی کنی؟"
تهیونگ با اعتراض همونطور که چشماش بسته بود گفت
"تهیونگ"
جویا نخودی خندید و دستشو روی قلبش قرار داد و پشت سرش ادایی در اورد ولی بعد از نگاه سولمین ساکت شد و سولی با دلخوری گفت
"اره"
"لیاقت مهربونی منو نداری"
تهیونگ لبشو گاز گرفت تا دوباره شروع به خندیدن نکنه و بعد از چند ثانیه با چیزی که یادش اومد با شیطنت گفت
"یعنی نمیخوای خونهی جدیدمونو ببینی؟..باشه من که با این سردرد باید استراحت کنم و تو ام که قهری پس نمیتونیم بریم و خونه رو ببینیم"
جونگکوک با تردید پرسید
"قشنگه؟"
تهیونگ اهومی گفت و سولمین ادامه داد
"اگه سرتو ماساژ بدم خوب میشی؟"
تهیونگ اهومی گفت و سولمین پرسید
"میشه بهیون و جویا هم ببریم؟"
"واسه چی؟"
سولمین با لبخند برگشت و گفت
"میخوام خونهمو ببینن"
تهیونگ تکخندی کرد و گفت
"باشه میبریم"
سولمیپ دستاشو به هم کوبید و به سمت در رفت اما قبل از خروجش تهیونگ گفت
"ماساژ من چی؟"
"صبر کن برم ببینم هنوز بیرونن یا نه"
از اتاق بیرون رفت و تهیونگ رو تنها گذاشت.بعد از چند ثانیه وارد اتاق شد و پشت سرش بهیون و جویا وارد اتاق شدن و درو بستن.
"بشینید اونجا"
سولمین گفت و به سمت تهیونگ رفت و انتها کاناپه نشست.با دست به رون های نرمش ضربه زد تا تهیونگ سرشو روش قرار بده.
با قرار گرفتن سر تهیونگ روی پاش و دیدن لبخند تهیونگ و چشمای بستهاش دو دستشو دور طرف سرش قرار داد و شروع کرد ماساژ دادن سرش.
جویا با صدای ارومی پرسید.
"قراره کنار الفا کیم زندگی کنی؟"
تهیونگ با اعتراض همونطور که چشماش بسته بود گفت
"تهیونگ"
جویا نخودی خندید و دستشو روی قلبش قرار داد و پشت سرش ادایی در اورد ولی بعد از نگاه سولمین ساکت شد و سولی با دلخوری گفت
"اره"
۷۴.۲k
۲۴ خرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.