پارت ۱۰
"بیمارستان"
ا.ت ویو
همه جا سفید بود
چند قدم به جلو حرکت کردم
ی خانمی اونجا بود
-ببخشید
خانمه (*)
*بله دخترم
-مامان؟!
*من مادر تو نیستم
-مامان منو نمیشناسی ؟؟
*لطفا برو
-مامان (گریه)
ماماننن
*من مادر تو نیستم (داد)
-ماماننن
یهو همه چی محو شد
با شتاب بلند شدم و گفتم
-مامانننن
که یهو متوجه شدم توی بیمارستانم
لباس بیمارستان تنم بود
گردنم خشک شده بود و گرفته بود
کلی دستگاه اکسیژن و سرم هم بهم وصل بود
آییگووو این چه وضعشه
ی لحظه ی لحظه
من اصلا چرا اینجام؟؟!!
-پرستار
پرستار : بله
-من چرا اینجام؟
پرستار : شما به مدت ۲ماه تو کما بودید
-دو ماههههه
به چه علت اونوقت ؟
پرستار: به بدن شما زهر مار خیلی سمی وارد شده بود و امکان زنده بودن ۱۰درصد بود تین واقعا معجزه س
-اها اوکی ممنون (خیلی ریلکس😂)
یهو نگاهم به سمت در اتاق رفت که با شتاب باز شد
-اومااا
مامان ا.ت: دخترمممم(گریه)
-اوماا (گریه)
. . .
-پس که اینطور
مامان ا.ت: بله اینطوری شد که شما اینجایید
-حالا جونگکوک کجاس؟
مامان ا.ت: بزار ساعتمو ببینم اوک ۳ بعد از ظهر
الان دیگه از مدرسه تعطیل شده
-اها
در با شتاب بدی باز شد که . . .
×ا.تت حالتت خوبههه؟؟؟(نگران )
-اوم باش من خوبم
×خیلی نگران بودم
-توو؟ نگران من؟هع به یکی بگو باور کنه
×فک نکن برام مهمی فقط اعذاب وجدان داشتم
حالام که انگار از منم بهتری
پس خدافظ
-کجااا؟؟ مگه اعذاب وجدان نداشتی پس چیشد ؟؟
×هیچی رفع شد فعلا .
-چه پررو
پرستار : خانم شب مرخصید
-ممنون
"فردا صبح "
به محض اینکه وارد مدرسه شدم موجی از بچه ها بدو بدو به ستم حرکت کردن
فک کنم بیشتر از ۸۰ نقر بودن
-خیلی خیلی ممنونم که نگرانید ولی من عالی ام
ولی انگار برای من نیومده بودن
همه شون از من گذشتن و به سمت کسی که پشت سرم بود هجوم آوردند
به پشت سرم نگاه کردم که دیدم . . .
-سویون ؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!
(سویون÷)
÷ا.تتتت ؟؟!!
همه جا رو سکوت فرا گرفته بود و صدای پچ پچ بچه ها به گوش میرسید
نگاه های وحشتناکی بین اون دو بود
نگاه های ترسناک و تهدید آمیز
که ناگهان . . .
ا.ت ویو
همه جا سفید بود
چند قدم به جلو حرکت کردم
ی خانمی اونجا بود
-ببخشید
خانمه (*)
*بله دخترم
-مامان؟!
*من مادر تو نیستم
-مامان منو نمیشناسی ؟؟
*لطفا برو
-مامان (گریه)
ماماننن
*من مادر تو نیستم (داد)
-ماماننن
یهو همه چی محو شد
با شتاب بلند شدم و گفتم
-مامانننن
که یهو متوجه شدم توی بیمارستانم
لباس بیمارستان تنم بود
گردنم خشک شده بود و گرفته بود
کلی دستگاه اکسیژن و سرم هم بهم وصل بود
آییگووو این چه وضعشه
ی لحظه ی لحظه
من اصلا چرا اینجام؟؟!!
-پرستار
پرستار : بله
-من چرا اینجام؟
پرستار : شما به مدت ۲ماه تو کما بودید
-دو ماههههه
به چه علت اونوقت ؟
پرستار: به بدن شما زهر مار خیلی سمی وارد شده بود و امکان زنده بودن ۱۰درصد بود تین واقعا معجزه س
-اها اوکی ممنون (خیلی ریلکس😂)
یهو نگاهم به سمت در اتاق رفت که با شتاب باز شد
-اومااا
مامان ا.ت: دخترمممم(گریه)
-اوماا (گریه)
. . .
-پس که اینطور
مامان ا.ت: بله اینطوری شد که شما اینجایید
-حالا جونگکوک کجاس؟
مامان ا.ت: بزار ساعتمو ببینم اوک ۳ بعد از ظهر
الان دیگه از مدرسه تعطیل شده
-اها
در با شتاب بدی باز شد که . . .
×ا.تت حالتت خوبههه؟؟؟(نگران )
-اوم باش من خوبم
×خیلی نگران بودم
-توو؟ نگران من؟هع به یکی بگو باور کنه
×فک نکن برام مهمی فقط اعذاب وجدان داشتم
حالام که انگار از منم بهتری
پس خدافظ
-کجااا؟؟ مگه اعذاب وجدان نداشتی پس چیشد ؟؟
×هیچی رفع شد فعلا .
-چه پررو
پرستار : خانم شب مرخصید
-ممنون
"فردا صبح "
به محض اینکه وارد مدرسه شدم موجی از بچه ها بدو بدو به ستم حرکت کردن
فک کنم بیشتر از ۸۰ نقر بودن
-خیلی خیلی ممنونم که نگرانید ولی من عالی ام
ولی انگار برای من نیومده بودن
همه شون از من گذشتن و به سمت کسی که پشت سرم بود هجوم آوردند
به پشت سرم نگاه کردم که دیدم . . .
-سویون ؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!
(سویون÷)
÷ا.تتتت ؟؟!!
همه جا رو سکوت فرا گرفته بود و صدای پچ پچ بچه ها به گوش میرسید
نگاه های وحشتناکی بین اون دو بود
نگاه های ترسناک و تهدید آمیز
که ناگهان . . .
۲.۶k
۰۴ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.