p9
*اتاق ات *
*ات*
چطور این اتفاق افتاد...چطور یدفه سرو کله یونگی پیدا میشه...
یونگی خطرناک ترین قمارباز شهره...قیمت سرش حدود 116 میلیون وونه...ما که قرار داد بستیم..شاید شب اگه برم سمتش همه چیو توضیح میده.
*شب*
به ندیمه ها گفتم لباسامو اماده کردن *اسلاید بعد لباس ات*
ات : زود برمیگردم
شنلمو پوشیدم..شمشیرمو بردم و از قصر رفتم بیرون...باید برم جایی که تمام قمار بازا اونجا جمع میشن...
.
.
.
.
.
.
.
.
.
وارد شدم...بوی مشروب همه جارو گرفته بود
دیدمش...تو همون حالتی که 3 سال پیش همدیگه رو ملاقات کردیم.
رفتم سمتش..
یونگی : میشناسمتون؟
ات :*عصبی*
یونگی : ااا...پرنسس کیم هستن.
بعد حرفش تمام افرادش با ترس برگشتن
ات : به حرفت عمل نکردی!..به بهترین خدمه هام اسیب زدی، زیرپا گزاشتن قوانین و ادعا به نادونی...چرا اینکارو کردی!؟
یونگی :*خنده*..ببینم تنها اومدین؟
ات : سوالمو با سوال جواب نده!
یونگی : خیلی خوب...من اینکارو نکردم*لبخند*
ات : نزار همینجا کارتو تموم کنم
شمشیرمو دراوردم...
یونگی : دارم حقیقتو میگم...
ات :.....
یونگی : میتونم بگم این ماجرا به من ربط داره..ولی من مسئولش نیستم...فقد میتونم بگم...قتل خانواده کیم بهای کوچیکی برای ازادیه.
ات : میدونی کار کیه؟
یونگی : اره...تو قصرت زندگی میکنه.
ات :*شوکه*
یونگی : همیشه میبینیش...باش حرف میزنی و بات حرف میزنه...برات کار میکنه...از جفتش رد میشی..بهش دستور میدی...با مهربونی باش رفتار میکنی درحالی که پشت ماسک کس دیگه ای قایم شده...نمیتونم اسمشو بگم چون میدونم تا فردا زنده نمیمونم
ات : میخوای بگی یکی از خدمه های منه؟
یونگی :*پوزخند* اینقد دل کوچیکی داری که حتی باور نمیکنی خدمه هات هم میتونن یه خیانت کار باشن...مایه تاسفه برا یه پرنسس.
ات : نمیتونه جونگ کوک یا سوکجین باشه...نامجون هم نیس پس کار کیه.
یونگی : حرفام تموم شد...اینجا جای خوبی برای پرنسس ها نیس.
ات : اینقد نگو پرنسس..اگ بفهمم همه چی زیر سر توعه در جا اعدامت میکنم *عصبانی*
یونگی : تظاهر میکنم ترسیدم...
شمشیرمو گزاشتم سر جاش که درو باز کردم یه نفر که شنل پوشیده بود روبه روم وایساد...چهرش معلوم نبود...ازش رد شدم و رفتم بیرون...
شاید فردا باید تمام خدمه های قصر رو جمع کنم..هوفففف..اعصابم خورده..
ات : برم یه سری به جیمین بزنم.
*ات*
چطور این اتفاق افتاد...چطور یدفه سرو کله یونگی پیدا میشه...
یونگی خطرناک ترین قمارباز شهره...قیمت سرش حدود 116 میلیون وونه...ما که قرار داد بستیم..شاید شب اگه برم سمتش همه چیو توضیح میده.
*شب*
به ندیمه ها گفتم لباسامو اماده کردن *اسلاید بعد لباس ات*
ات : زود برمیگردم
شنلمو پوشیدم..شمشیرمو بردم و از قصر رفتم بیرون...باید برم جایی که تمام قمار بازا اونجا جمع میشن...
.
.
.
.
.
.
.
.
.
وارد شدم...بوی مشروب همه جارو گرفته بود
دیدمش...تو همون حالتی که 3 سال پیش همدیگه رو ملاقات کردیم.
رفتم سمتش..
یونگی : میشناسمتون؟
ات :*عصبی*
یونگی : ااا...پرنسس کیم هستن.
بعد حرفش تمام افرادش با ترس برگشتن
ات : به حرفت عمل نکردی!..به بهترین خدمه هام اسیب زدی، زیرپا گزاشتن قوانین و ادعا به نادونی...چرا اینکارو کردی!؟
یونگی :*خنده*..ببینم تنها اومدین؟
ات : سوالمو با سوال جواب نده!
یونگی : خیلی خوب...من اینکارو نکردم*لبخند*
ات : نزار همینجا کارتو تموم کنم
شمشیرمو دراوردم...
یونگی : دارم حقیقتو میگم...
ات :.....
یونگی : میتونم بگم این ماجرا به من ربط داره..ولی من مسئولش نیستم...فقد میتونم بگم...قتل خانواده کیم بهای کوچیکی برای ازادیه.
ات : میدونی کار کیه؟
یونگی : اره...تو قصرت زندگی میکنه.
ات :*شوکه*
یونگی : همیشه میبینیش...باش حرف میزنی و بات حرف میزنه...برات کار میکنه...از جفتش رد میشی..بهش دستور میدی...با مهربونی باش رفتار میکنی درحالی که پشت ماسک کس دیگه ای قایم شده...نمیتونم اسمشو بگم چون میدونم تا فردا زنده نمیمونم
ات : میخوای بگی یکی از خدمه های منه؟
یونگی :*پوزخند* اینقد دل کوچیکی داری که حتی باور نمیکنی خدمه هات هم میتونن یه خیانت کار باشن...مایه تاسفه برا یه پرنسس.
ات : نمیتونه جونگ کوک یا سوکجین باشه...نامجون هم نیس پس کار کیه.
یونگی : حرفام تموم شد...اینجا جای خوبی برای پرنسس ها نیس.
ات : اینقد نگو پرنسس..اگ بفهمم همه چی زیر سر توعه در جا اعدامت میکنم *عصبانی*
یونگی : تظاهر میکنم ترسیدم...
شمشیرمو گزاشتم سر جاش که درو باز کردم یه نفر که شنل پوشیده بود روبه روم وایساد...چهرش معلوم نبود...ازش رد شدم و رفتم بیرون...
شاید فردا باید تمام خدمه های قصر رو جمع کنم..هوفففف..اعصابم خورده..
ات : برم یه سری به جیمین بزنم.
۱۰.۱k
۲۹ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.