وقتی داییت عاشقت میشه ...😈
پارت اول*
لونا~
صبح با کلی سرو صدا بیدار شدم عصبانی میخواستم برم پایین که ویندوزم یهو اومد بالا و یادم افتاد دختر عمو مامانم با دوتا پسرش نیکی و یونجون و با مامان بزرگم یه هفته اس که خونه ما هستن لباس خوابمو با یه تاپ و شلوارک کوتاه که تا بالای زانوم بود عوض کردم رفتم پایین به همه صبح بخیر گفتم داشتم دنبال کش موهام می گشتم که دوباره نگاه های سنگینی رو خودم حس کردم خیلی وقت که این حس و دارم و هر وقت نگاه میکردم با جونگ کوک چشم تو چشم میشدم زیر چشمی نگاه کردم نیکی و جونگ کوک بودن اما جونگ کوک اینبار برعکس همیشه که لبخند میزد یکم عصبی به نظر میومد خیلی داشتم معذب میشدم
پس تصمیم گرفتم یکم جو عوض کنم
لونا:صبح بخیر دایی جونم
جونگ کوک:هزاربار بهت گفتم به من نگو دایی (یکم عصبی)
لونا:باشه بابا جونگ کوکی چرا عصبی
نیکی: لونو(نیکی به جای لونا بهش میگه لونو)
لونا:جانم نیکی
نیکی:کِشِت
لونا :اوو مرسی نیکی
نیکی:یه تشکر خشک و خالی قبول نمیکنم امشب باید بریم باهم بیرون
لونا:او... باشه حتما
جونگ کوک~
من خیلی وقت که یه حسابی به لونا دارم اولش خیلی سعی کردم انکار کنم چون اون خواهرزاده من اما دیگه نمیتونم صبح بلند شدم که دیدم با یه شلوارک کوتاه و تاب داره میگرده و نیکی بهش زل زده خیلی عصبی شده بودم جوجه میگه لونو بریم بیرون ادَبودَ ...(اداشودر میاره)یه بیرونی بهش نشون بدم ولی قبلش حساب لونا رو میرسم
مامان لونا:خب دیگه همه بیان سر میز
لونا:نیل کجاست ندیدمش
مامان :امروز رفت مدارکشو از مدرسه بگیر بعدشم بره دانشگاه ثبت نام کنه
مامان :لونا کی میری دانشگاه
لونا:ساعت ۲ میرم تا ۶ کلاس دارم ای کاش می موند باهم می رفتیم ما که قرار یه دانشگاه بریم
نیکی:خب پس من میرسونمت
جونگ کوک:آ.. نیکی ولی من با لونا قرار گذاشتم که برسونمش مگه نه لونا؟
لونا:آآ....اممم ار.. اره ق...قرار بود
نیکی:پس من بعد دانشگاه میام که بریم بیرون
لونا:باشه
بعدصبحونه رفتم بالا اخه چرا آسانسور یه ویلا پنج طبقه باید خراب باشه باید تا بالا با پله ها بدم اوفففففف اتاق منو جونگ کوک طبقه پنجم
رسیدم داشتم میرفتم توی اتاقم که یهو یکی دستمو کشید و چسبوند به دیوار
لونا:.....
لایک فراموش نشه ♡👈❤
لونا~
صبح با کلی سرو صدا بیدار شدم عصبانی میخواستم برم پایین که ویندوزم یهو اومد بالا و یادم افتاد دختر عمو مامانم با دوتا پسرش نیکی و یونجون و با مامان بزرگم یه هفته اس که خونه ما هستن لباس خوابمو با یه تاپ و شلوارک کوتاه که تا بالای زانوم بود عوض کردم رفتم پایین به همه صبح بخیر گفتم داشتم دنبال کش موهام می گشتم که دوباره نگاه های سنگینی رو خودم حس کردم خیلی وقت که این حس و دارم و هر وقت نگاه میکردم با جونگ کوک چشم تو چشم میشدم زیر چشمی نگاه کردم نیکی و جونگ کوک بودن اما جونگ کوک اینبار برعکس همیشه که لبخند میزد یکم عصبی به نظر میومد خیلی داشتم معذب میشدم
پس تصمیم گرفتم یکم جو عوض کنم
لونا:صبح بخیر دایی جونم
جونگ کوک:هزاربار بهت گفتم به من نگو دایی (یکم عصبی)
لونا:باشه بابا جونگ کوکی چرا عصبی
نیکی: لونو(نیکی به جای لونا بهش میگه لونو)
لونا:جانم نیکی
نیکی:کِشِت
لونا :اوو مرسی نیکی
نیکی:یه تشکر خشک و خالی قبول نمیکنم امشب باید بریم باهم بیرون
لونا:او... باشه حتما
جونگ کوک~
من خیلی وقت که یه حسابی به لونا دارم اولش خیلی سعی کردم انکار کنم چون اون خواهرزاده من اما دیگه نمیتونم صبح بلند شدم که دیدم با یه شلوارک کوتاه و تاب داره میگرده و نیکی بهش زل زده خیلی عصبی شده بودم جوجه میگه لونو بریم بیرون ادَبودَ ...(اداشودر میاره)یه بیرونی بهش نشون بدم ولی قبلش حساب لونا رو میرسم
مامان لونا:خب دیگه همه بیان سر میز
لونا:نیل کجاست ندیدمش
مامان :امروز رفت مدارکشو از مدرسه بگیر بعدشم بره دانشگاه ثبت نام کنه
مامان :لونا کی میری دانشگاه
لونا:ساعت ۲ میرم تا ۶ کلاس دارم ای کاش می موند باهم می رفتیم ما که قرار یه دانشگاه بریم
نیکی:خب پس من میرسونمت
جونگ کوک:آ.. نیکی ولی من با لونا قرار گذاشتم که برسونمش مگه نه لونا؟
لونا:آآ....اممم ار.. اره ق...قرار بود
نیکی:پس من بعد دانشگاه میام که بریم بیرون
لونا:باشه
بعدصبحونه رفتم بالا اخه چرا آسانسور یه ویلا پنج طبقه باید خراب باشه باید تا بالا با پله ها بدم اوفففففف اتاق منو جونگ کوک طبقه پنجم
رسیدم داشتم میرفتم توی اتاقم که یهو یکی دستمو کشید و چسبوند به دیوار
لونا:.....
لایک فراموش نشه ♡👈❤
۱۸.۸k
۰۷ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.