فیک moon river 🌧💙پارت²⁷
فلش بک به اتاق وزرا //
سرباز « امپراطور بهوش اومدن اما فرمانده گفتن ایشون فرمان دادن به کسی چیزی نگید...و خبر دومه ملکه مادر لیستی تهیه کرده که امشب به عنوان خیانتکار دستگیر میشن و شما عضو اون لیستید....اماده باشید...
//پایان فلش بک
کوک « حالتون خوبه؟
یوری « بله سرورم...معذرت میخوام که شما و ملکه رو نگران کردیم....
کوک « اصلا حواسم به ملکه نبود.....قبل از اینکه بیاد اینجا شاهد گریه ها و ناراحتیش به خاطر این مسئله بودم و خیلی جلوی خودمو گرفتم که بغلش نکنم و آرومش کنم....خدا میدونه توی این سه روز چی کشیده....برگشتم و با دیدن صورتش که عین گچ سفید شده بود ترسیده به طرفش رفتم...
کوک « چرا رنگت اینقدر پریده چیکار کردی با خودت؟؟ یئون
یئون « اونقدر خسته بودم که نمیتونستم جواب امپراطور رو بدم....چشمام سیاهی رفت و دیگه هیچی نفهمیدم....
کوک « جوابی از یئون نشنیدم و بیهوش اوفتاد تو بغلم....ی...ئون....یئوننننن...هر چی تکونش میدادم بی اثر بود و چشماشو بسته بود...نبضش ضعیف بود و بدنش توی تب میسوخت....وون...سریع پزشک مخصوصم رو خبر کننن...زود باش....
یونگی « میدونستم اخرش اینجوری میشه...یئون خیلی به خودش فشار اورده بود و وقتی جلوی چشممون بیهوش شد نگرانیم بیشتر شد....
کوک « براید استایل بغل کردم و بردمش اقامتگاه خودم....آروم گذاشتمش روی تخت و پتو رو روش کشیدم....ای احمق چرا اینقدر به خودت فشار اوردی؟؟ باز چشم منو دور دیدی تو...مدتی گذشت تا بالاخره پزشک مخصوصم اومد و معاینه اش کرد
کوک « حال ملکه چطوره طبیب چویی
چویی « نگران نباشید سرورم مشکل خاصی نیست....ملکه خیلی ضعیف شدن برای همین از هوش رفتن...باید مراقبشون باشید واگرنه سلامتشون به خطر میفته...
کوک « کی بهوش میاد؟
چویی « یه کم دیگه
کوک « خیلی خب میتونی بری
چویی « اطاعت
کوک « با رفتن پزشک چویی دستای کوچیک و نرم یئون رو گرفتم و فشردم....هی دختر بد مگه نگفتم مراقب خودت باش...فقط بلدی دردسر درست کنی....بوسه ای روی پیشونیش گذاشتم و منتظر شدم تا بهوش بیاد....
یئون « با حس تشنگی شدید چشمام رو باز کردم و با دیدن امپراطور اونم توی یه لباس با پارچه ابریشمی آبی که نظیر نداشت و طرح اژده ها و کهکشان با دهنی باز فقط نگاهشون میکردم....توهم زدم نه؟ چرا اینقدر میدرخشین؟
کوک « با تکون خوردن دست یئون سرم رو بلند کردم و دیدم آروم چشماشو باز کرد با دیدن من دهنش باز موند...برای همینه بهت میگم کیوت خنگ دیگه....نه خیر توهم نیستم واقعیم...درخششم همیشه بوده....خوبی؟
یئون « عالیجناب ( با چشمای اشکی)
کوک « آییی...نه آبغوره نگیر دیگهههه...
خب عکس اولی ملکه مادره... دومی ملکه مادر امپراطور و سومی لباس کوکیمونه🤝🏻😁🍉
سرباز « امپراطور بهوش اومدن اما فرمانده گفتن ایشون فرمان دادن به کسی چیزی نگید...و خبر دومه ملکه مادر لیستی تهیه کرده که امشب به عنوان خیانتکار دستگیر میشن و شما عضو اون لیستید....اماده باشید...
//پایان فلش بک
کوک « حالتون خوبه؟
یوری « بله سرورم...معذرت میخوام که شما و ملکه رو نگران کردیم....
کوک « اصلا حواسم به ملکه نبود.....قبل از اینکه بیاد اینجا شاهد گریه ها و ناراحتیش به خاطر این مسئله بودم و خیلی جلوی خودمو گرفتم که بغلش نکنم و آرومش کنم....خدا میدونه توی این سه روز چی کشیده....برگشتم و با دیدن صورتش که عین گچ سفید شده بود ترسیده به طرفش رفتم...
کوک « چرا رنگت اینقدر پریده چیکار کردی با خودت؟؟ یئون
یئون « اونقدر خسته بودم که نمیتونستم جواب امپراطور رو بدم....چشمام سیاهی رفت و دیگه هیچی نفهمیدم....
کوک « جوابی از یئون نشنیدم و بیهوش اوفتاد تو بغلم....ی...ئون....یئوننننن...هر چی تکونش میدادم بی اثر بود و چشماشو بسته بود...نبضش ضعیف بود و بدنش توی تب میسوخت....وون...سریع پزشک مخصوصم رو خبر کننن...زود باش....
یونگی « میدونستم اخرش اینجوری میشه...یئون خیلی به خودش فشار اورده بود و وقتی جلوی چشممون بیهوش شد نگرانیم بیشتر شد....
کوک « براید استایل بغل کردم و بردمش اقامتگاه خودم....آروم گذاشتمش روی تخت و پتو رو روش کشیدم....ای احمق چرا اینقدر به خودت فشار اوردی؟؟ باز چشم منو دور دیدی تو...مدتی گذشت تا بالاخره پزشک مخصوصم اومد و معاینه اش کرد
کوک « حال ملکه چطوره طبیب چویی
چویی « نگران نباشید سرورم مشکل خاصی نیست....ملکه خیلی ضعیف شدن برای همین از هوش رفتن...باید مراقبشون باشید واگرنه سلامتشون به خطر میفته...
کوک « کی بهوش میاد؟
چویی « یه کم دیگه
کوک « خیلی خب میتونی بری
چویی « اطاعت
کوک « با رفتن پزشک چویی دستای کوچیک و نرم یئون رو گرفتم و فشردم....هی دختر بد مگه نگفتم مراقب خودت باش...فقط بلدی دردسر درست کنی....بوسه ای روی پیشونیش گذاشتم و منتظر شدم تا بهوش بیاد....
یئون « با حس تشنگی شدید چشمام رو باز کردم و با دیدن امپراطور اونم توی یه لباس با پارچه ابریشمی آبی که نظیر نداشت و طرح اژده ها و کهکشان با دهنی باز فقط نگاهشون میکردم....توهم زدم نه؟ چرا اینقدر میدرخشین؟
کوک « با تکون خوردن دست یئون سرم رو بلند کردم و دیدم آروم چشماشو باز کرد با دیدن من دهنش باز موند...برای همینه بهت میگم کیوت خنگ دیگه....نه خیر توهم نیستم واقعیم...درخششم همیشه بوده....خوبی؟
یئون « عالیجناب ( با چشمای اشکی)
کوک « آییی...نه آبغوره نگیر دیگهههه...
خب عکس اولی ملکه مادره... دومی ملکه مادر امپراطور و سومی لباس کوکیمونه🤝🏻😁🍉
۸۵.۳k
۱۵ اردیبهشت ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۶۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.