سلام من هوری هستم این فیک درباره زندگی من با میامورا من ب
سلام من هوری هستم این فیک درباره زندگی من با میامورا من به زور با اون ازدواج کردم
همه در شب عروسیشون خوشحالن اما این برای من برعکس بود .
وقتی برگشتیم خونه (خونه جدید)اون بهم گفت اینجا من دستور می دم
هوری=ببین نه من از تو خوشم میاد نه علاقه ای با تو زدگی کردن ندارم پس بهتر خط مرز خوودتو بدونی
میامورا=(کمی خندید) جالب چطوری جرعت داری با من صحبت کنی
هوری=به تو مربوط نیست
رفتم تو اتاق و خوابیدم بعد اینکه بلند شدم رفتم سرویس بعد دیدم بغل سرویس یه در هست می خواستم اون در رو باز کنم که دیدم میامورا دستم رو گرفت و فشار داد و گفت=.......
برای ادامه
۵ تا لایک و ۲ تا کامنت
همه در شب عروسیشون خوشحالن اما این برای من برعکس بود .
وقتی برگشتیم خونه (خونه جدید)اون بهم گفت اینجا من دستور می دم
هوری=ببین نه من از تو خوشم میاد نه علاقه ای با تو زدگی کردن ندارم پس بهتر خط مرز خوودتو بدونی
میامورا=(کمی خندید) جالب چطوری جرعت داری با من صحبت کنی
هوری=به تو مربوط نیست
رفتم تو اتاق و خوابیدم بعد اینکه بلند شدم رفتم سرویس بعد دیدم بغل سرویس یه در هست می خواستم اون در رو باز کنم که دیدم میامورا دستم رو گرفت و فشار داد و گفت=.......
برای ادامه
۵ تا لایک و ۲ تا کامنت
۳.۵k
۱۷ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.