پارت دوم
رفتم جلو تر
لرا :آقای محترم چیزی شده
جان :نوه ام اسمش رابرت بازوش تیر خورده لطفاً زود کمکم کنید
لرا :خیلی خوب حتما ، پرستار پرستار ،داد ،
پرستار :بله خانم دکتر
لرا:سریع آقای بکام رو به بخش منتقل کنید و وسایل عمل رو آمده کنید
پرستار:بله چشم
ویو جان
یه دختر زیبا رو و خوش اخلاق مدیر اون بیمارستان بود فک کنم بشناسمش آهان یادم اومد اون دختر همون مرد قمار بازسس اگر بتونم سرش شرط ببندم
خیلی راحت یه عروس خوب گیرم میاد
لرا رابرت رو عمل کرد و به بخش دیگه منتقل کرد
رابرت تا ساعت نه شب بستری بود جان هزینه رو پرداخت و رابرت مرخص شد (داخل اتاق)
رابرت :ممنونم خانم دکتر
لرا : خواهش میکنم کاری نکردم انجام وظیفه بود
همینطور داشتیم حرف میزدیم که یه دختری شتاب زده اومد داخل
سارا :رابرت رابرت عزیزم حالت خوبه
رابرت :آره بیبی خوبم
سارا :اخیش خیالم راحت شد ببینم این دختره جونت رو نجات داد
رابرت :آره
لرا :اولن سلام دومن اینکه اینجا بیمارستانه و مریض داخلش هست پس لطفاً آروم تر وارد شید سومن من این دختره نیستم من رئیس بیمارستان و جراح اینجا هستم
سارا :آخ معذرت میخوام (تو دلش دختره از من خیلی خوشگل تر بود معلوم بود خیلی هم موفق داش با رابرت حرف میزد خوب منم حسودیم میشه )
لرا :آقای محترم چیزی شده
جان :نوه ام اسمش رابرت بازوش تیر خورده لطفاً زود کمکم کنید
لرا :خیلی خوب حتما ، پرستار پرستار ،داد ،
پرستار :بله خانم دکتر
لرا:سریع آقای بکام رو به بخش منتقل کنید و وسایل عمل رو آمده کنید
پرستار:بله چشم
ویو جان
یه دختر زیبا رو و خوش اخلاق مدیر اون بیمارستان بود فک کنم بشناسمش آهان یادم اومد اون دختر همون مرد قمار بازسس اگر بتونم سرش شرط ببندم
خیلی راحت یه عروس خوب گیرم میاد
لرا رابرت رو عمل کرد و به بخش دیگه منتقل کرد
رابرت تا ساعت نه شب بستری بود جان هزینه رو پرداخت و رابرت مرخص شد (داخل اتاق)
رابرت :ممنونم خانم دکتر
لرا : خواهش میکنم کاری نکردم انجام وظیفه بود
همینطور داشتیم حرف میزدیم که یه دختری شتاب زده اومد داخل
سارا :رابرت رابرت عزیزم حالت خوبه
رابرت :آره بیبی خوبم
سارا :اخیش خیالم راحت شد ببینم این دختره جونت رو نجات داد
رابرت :آره
لرا :اولن سلام دومن اینکه اینجا بیمارستانه و مریض داخلش هست پس لطفاً آروم تر وارد شید سومن من این دختره نیستم من رئیس بیمارستان و جراح اینجا هستم
سارا :آخ معذرت میخوام (تو دلش دختره از من خیلی خوشگل تر بود معلوم بود خیلی هم موفق داش با رابرت حرف میزد خوب منم حسودیم میشه )
۴۱۳
۳۰ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.