گیتار مشکی
part 11
بخش دوم
زن داشت با موهای خرمایی رنگش بازی میکرد و در تلاش بود حالت جدیدی به او بدهد. از درون آینه به شوهرش که روی صندلی راحتی درون اتاقشان نشسته بود نگاه کرد.
+گفتی یه نقشه واسه اون دختره ی هرزه داری... خب؟
شوهرش بدون آنکه سرش را بالا بیاورد، همانطور که به سیمکارت درون دستش نگاه میکرد جوابش را داد.
_اون دقیقا مثل مادرشه. یادت میاد؟ روزی که دوستش مرد مادرش چیکار کرد؟
زن موهایش را ول کرد و به سمت گوشواره هایش رفت تا آن هارا در بیاورد.
+اوهوم... افسردگی شدید گرفت و حتی نزدیک بود خودشو بکشه که داداش گرامیت یک دل که نه، صد دل عاشقش شد و اونم بخاطرش افسردیگیش از بین رفت.
_این دختر به دوستاش وابستگی زیادی داره... همشون خیلی بهم وابسته ان جوری که اگه یه اتفاق کوچیک برای یکیشون بیوفته بقیشون افسردگی میگیرن. میخوام از این طریق اونو اذیتش کنم و باعث شم که یا در حدی افسرده بشه که مجبور شن بستریش کنن و یا اینکه دست به خودکشی بزنه و خودشو بکشه.
زن یک لحظه خشکش زد.
+یه لحظه... یعنی میخوای حتی سر جیمین هم بلا بیاری؟ اون خواهر زاده ی طنیته!
مرد لبخند شرورانه ای زد.
_من برای قدرت هر کاری میکنم آلیزا! هر کاری.
زن دوباره مشغول شد و شروع کرد به پاک کردن آرایشش.
+واووو. خوبه. خوشم اومد. بعد حالا قضیه ی این سیمکارت چیه؟ ربطی به نقشت داره؟
مرد سرش را بالا آورد. سیمکارت را روی میز کناری اش گذاشت و از جا بلند شد. سمت همسرش که کاملا آرایشش را پاک کرده بود، رفت و دستش را روی شانه هایش گذاشت.
_آره. میخوام اول از نزدیک ترین دوستش شروع کنم...
زن تعجب کرد.
+هوسوک؟
_اوهوم... اول باید ازشون جداش کنم... اگه پیش هم باشت چیزی پیش نمیره... کاری میکنم خودش با خواست خودش روی قلب یونا راه بره و خرد و خاکشیرش کنه... و بعد... بنگ! میکشمش! بعد از اون کارم خیلی راحت میشه...
زن به سمت صورت شوهرش چرخید.
+چجوری میکشیش؟!
مرد لبخندی زد و بوسه ای نسیب گونه های همسرش کرد. از پشت اورا بغل کرد.
_زیاد تو فکرش نرو... من بی نقص انجامش میدم... میدونی چیه؟ امشب بدجور دلم هوست رو کرده بیب!
زن که انگار خیالش راحت شده بود خودش رو بیشتر به شوهرش چسباند و با لذت شروع به صحبت کرد.
+منم دلم هوسش کرده.
_اوممممم... خوبه پس... شب رویایی ای میشه...
(بله... درست فکر کردین... منظور همونه)
بخش دوم
زن داشت با موهای خرمایی رنگش بازی میکرد و در تلاش بود حالت جدیدی به او بدهد. از درون آینه به شوهرش که روی صندلی راحتی درون اتاقشان نشسته بود نگاه کرد.
+گفتی یه نقشه واسه اون دختره ی هرزه داری... خب؟
شوهرش بدون آنکه سرش را بالا بیاورد، همانطور که به سیمکارت درون دستش نگاه میکرد جوابش را داد.
_اون دقیقا مثل مادرشه. یادت میاد؟ روزی که دوستش مرد مادرش چیکار کرد؟
زن موهایش را ول کرد و به سمت گوشواره هایش رفت تا آن هارا در بیاورد.
+اوهوم... افسردگی شدید گرفت و حتی نزدیک بود خودشو بکشه که داداش گرامیت یک دل که نه، صد دل عاشقش شد و اونم بخاطرش افسردیگیش از بین رفت.
_این دختر به دوستاش وابستگی زیادی داره... همشون خیلی بهم وابسته ان جوری که اگه یه اتفاق کوچیک برای یکیشون بیوفته بقیشون افسردگی میگیرن. میخوام از این طریق اونو اذیتش کنم و باعث شم که یا در حدی افسرده بشه که مجبور شن بستریش کنن و یا اینکه دست به خودکشی بزنه و خودشو بکشه.
زن یک لحظه خشکش زد.
+یه لحظه... یعنی میخوای حتی سر جیمین هم بلا بیاری؟ اون خواهر زاده ی طنیته!
مرد لبخند شرورانه ای زد.
_من برای قدرت هر کاری میکنم آلیزا! هر کاری.
زن دوباره مشغول شد و شروع کرد به پاک کردن آرایشش.
+واووو. خوبه. خوشم اومد. بعد حالا قضیه ی این سیمکارت چیه؟ ربطی به نقشت داره؟
مرد سرش را بالا آورد. سیمکارت را روی میز کناری اش گذاشت و از جا بلند شد. سمت همسرش که کاملا آرایشش را پاک کرده بود، رفت و دستش را روی شانه هایش گذاشت.
_آره. میخوام اول از نزدیک ترین دوستش شروع کنم...
زن تعجب کرد.
+هوسوک؟
_اوهوم... اول باید ازشون جداش کنم... اگه پیش هم باشت چیزی پیش نمیره... کاری میکنم خودش با خواست خودش روی قلب یونا راه بره و خرد و خاکشیرش کنه... و بعد... بنگ! میکشمش! بعد از اون کارم خیلی راحت میشه...
زن به سمت صورت شوهرش چرخید.
+چجوری میکشیش؟!
مرد لبخندی زد و بوسه ای نسیب گونه های همسرش کرد. از پشت اورا بغل کرد.
_زیاد تو فکرش نرو... من بی نقص انجامش میدم... میدونی چیه؟ امشب بدجور دلم هوست رو کرده بیب!
زن که انگار خیالش راحت شده بود خودش رو بیشتر به شوهرش چسباند و با لذت شروع به صحبت کرد.
+منم دلم هوسش کرده.
_اوممممم... خوبه پس... شب رویایی ای میشه...
(بله... درست فکر کردین... منظور همونه)
۴.۰k
۲۱ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.