چندپارتی ته درخواستی
وقتی تو کافه عاشقت میشه و دوس دخترش میشی ولی نمیدونستی مافیاست...
تهیونگ ویو
از شرکتم اومدم بیرون
وایییی چقدر خستم،یه کافه به چشمم خورد..
به نظر جای خوبی میاد..
رفتم داخل و یه هات چاکلت سفارش دادم..
داشتم به تم کافه نگاه میکردم که یه دختر به چشمم خورد..
همینجوری مجذوبش شده بودم که با آوردن هات چاکلتم حواسم جمع شد..
طولی نکشید که چشمام دوباره به اون دخترک برخورد کرد..
من عاشقش شده بودم..
لیوانمو برداشتم و رفتم سمت میزش
ته:میتونم کنارتون بشینم؟
ات:بله..
صداش هم منو جذب میکرد..نشستم و پرسیدم:همیشه به این کافه میآید؟
آنا:اوهوم
ته:میتونم اسمتو بپرسم؟
آنا:آنا هستم..جانگ هانا
تهیونگ:آنا من ازت ..خوشم اومده(با خجالت)
آنا:خب..از نظرم باید یکم فکر کنم..وقتی نوشیدنیمون تموم شه میگم..
سفارشامونو خوردیم که آنا گفت:خب..از نظرم تو پسر خوبی ای...شمارم و هم بزن تو گوشیت (یه چرت و پرتی گفت)
تهیونگ:مرسی چاگیا..
آنا:حالا زود پسرخاله نشو..
ته:چشم چاگیا هرچی تو بگی 😅
آنا:میزنمتاااا من کیکبوکسینگ بلدم...
ته:خب منم بوکس بلدم..
آنا:برو تا کار دستت ندادم..
ته :بای بای چاگیا
آنا ویو
پسره تخس،ولی خودمونیم چقدر جیگر بود..
گوشیمو برداشتم و به برادرم هوسوک اوپا زنگ زدم..
هوسوک:ها
آنا:رل زدم داداش
هوسوک:ادبت کو خواهرم؟
آنا:سنگین بود گذاشتم تو کیفم...
هوسوک:آفرین😐
تهیونگ ویو
نمیدونم بهش بگم مافیام یا نه..آخه میترسم اگه بفهمه ولم کنه..
تصمیم گرفتم بهش نگم که دیدم باز این چندش زنگ میزنه..
ته:چیه (سرد)
میرا:اوپااا (عشوه خرکی)
ته:گفتم چیه(سرد)
میرا:چرا نمیای خونهه؟ما اومدیم خونتون(دیدید منشیا چجوری حرف و کش میدن؟اینم اونجوری میگه)
ته:دارم میام..در ضمن دیگه بهم زنگ نزن..وگرنه گوشیتو میکنم تو حلقت..
تهیونگ ویو
از شرکتم اومدم بیرون
وایییی چقدر خستم،یه کافه به چشمم خورد..
به نظر جای خوبی میاد..
رفتم داخل و یه هات چاکلت سفارش دادم..
داشتم به تم کافه نگاه میکردم که یه دختر به چشمم خورد..
همینجوری مجذوبش شده بودم که با آوردن هات چاکلتم حواسم جمع شد..
طولی نکشید که چشمام دوباره به اون دخترک برخورد کرد..
من عاشقش شده بودم..
لیوانمو برداشتم و رفتم سمت میزش
ته:میتونم کنارتون بشینم؟
ات:بله..
صداش هم منو جذب میکرد..نشستم و پرسیدم:همیشه به این کافه میآید؟
آنا:اوهوم
ته:میتونم اسمتو بپرسم؟
آنا:آنا هستم..جانگ هانا
تهیونگ:آنا من ازت ..خوشم اومده(با خجالت)
آنا:خب..از نظرم باید یکم فکر کنم..وقتی نوشیدنیمون تموم شه میگم..
سفارشامونو خوردیم که آنا گفت:خب..از نظرم تو پسر خوبی ای...شمارم و هم بزن تو گوشیت (یه چرت و پرتی گفت)
تهیونگ:مرسی چاگیا..
آنا:حالا زود پسرخاله نشو..
ته:چشم چاگیا هرچی تو بگی 😅
آنا:میزنمتاااا من کیکبوکسینگ بلدم...
ته:خب منم بوکس بلدم..
آنا:برو تا کار دستت ندادم..
ته :بای بای چاگیا
آنا ویو
پسره تخس،ولی خودمونیم چقدر جیگر بود..
گوشیمو برداشتم و به برادرم هوسوک اوپا زنگ زدم..
هوسوک:ها
آنا:رل زدم داداش
هوسوک:ادبت کو خواهرم؟
آنا:سنگین بود گذاشتم تو کیفم...
هوسوک:آفرین😐
تهیونگ ویو
نمیدونم بهش بگم مافیام یا نه..آخه میترسم اگه بفهمه ولم کنه..
تصمیم گرفتم بهش نگم که دیدم باز این چندش زنگ میزنه..
ته:چیه (سرد)
میرا:اوپااا (عشوه خرکی)
ته:گفتم چیه(سرد)
میرا:چرا نمیای خونهه؟ما اومدیم خونتون(دیدید منشیا چجوری حرف و کش میدن؟اینم اونجوری میگه)
ته:دارم میام..در ضمن دیگه بهم زنگ نزن..وگرنه گوشیتو میکنم تو حلقت..
۴.۲k
۲۷ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.