.
عشق تکرار نشدنی
(پارت پنجم)
زمان=چهار بعد از ظهر
ویو چویا:
بیدار شدم ساعت رو دیدم،دیدم ساعت چهار بعد از ظهره دازای هم همون موقع بلند شد و ساعت رو پرسید،منم جوابش رو دادم
من بلند شدم رفتم با به کارام برسم که دازای جلوم رو گرفت
دازای:کجا میری هویج؟
چویا:به من نگو هویج باید برم کار دارم
دازای:ناهار درست کرده بودم
چویا:داری دروغ میگی تو که غذا درست کردن بلد نیستی
دازای:الان میبینی که بلدم
چویا:حالا که امتحانی میکنم
دازای زود میز رو چید و غذا رو آماده کرد تعجب کردم دیدم دازای این همه غذا رو درست کرده
دازای:بیا بخور سرد میشه
چویا:باشه
ویو دازای:غذایی رو که از بیرون گرفته بودم رو گذاشتم تو یخچال بعد روی گاز گرمش کردم تا الان که نفهمیده من ابن رو درست نکردم
دازای:بیا بخور، تعارف داری؟
چویا:باشه اومدم
ویو چویا:
رفتم سر میز ناهار خوری نشستم...
(ادامه دارد)
(پارت پنجم)
زمان=چهار بعد از ظهر
ویو چویا:
بیدار شدم ساعت رو دیدم،دیدم ساعت چهار بعد از ظهره دازای هم همون موقع بلند شد و ساعت رو پرسید،منم جوابش رو دادم
من بلند شدم رفتم با به کارام برسم که دازای جلوم رو گرفت
دازای:کجا میری هویج؟
چویا:به من نگو هویج باید برم کار دارم
دازای:ناهار درست کرده بودم
چویا:داری دروغ میگی تو که غذا درست کردن بلد نیستی
دازای:الان میبینی که بلدم
چویا:حالا که امتحانی میکنم
دازای زود میز رو چید و غذا رو آماده کرد تعجب کردم دیدم دازای این همه غذا رو درست کرده
دازای:بیا بخور سرد میشه
چویا:باشه
ویو دازای:غذایی رو که از بیرون گرفته بودم رو گذاشتم تو یخچال بعد روی گاز گرمش کردم تا الان که نفهمیده من ابن رو درست نکردم
دازای:بیا بخور، تعارف داری؟
چویا:باشه اومدم
ویو چویا:
رفتم سر میز ناهار خوری نشستم...
(ادامه دارد)
۳۶۰
۰۱ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.