پارت اول فیک(قلبمو با لجبازیات تسخیر کردی).
پارت اول فیک(قلبمو با لجبازیات تسخیر کردی).
*بچه ها فک کنم پارتای این فیک زیاد نباشن*
ایسول: داشتم چمدونمو اماده میکردم......
دخترم حالا مجبوری بری،،،،،،،،
ایسول: مامان جونم، الهی من فدات بشم، عشق من، من مجبورم...... مامان جانم من که نمیخوام از این کشور برم بیرون..... من میخوام برم به یه کمپانی.... چون استادم گفته، مامان جانم تو اون کمپانی اصلا نمیخواد نگرانم باشی.... من حالم خوبه،... من فقط میرم اونجا تا به کارمنداشون و ایدولاشون اگه بهشون مشکلی پیش اومد کمک کنم و درمانشون کنم.... پس لطفا نگران نباش.....
ولی دخترم.... خب زودتر برگرد....
ایسول: باشه چشم.... نمیخواد نگران باشی مامان جانم.... اوه راستی، میخوام یه چیزی بگم خیالت راحت بشه..... عمو پی دی نیم هم تو کمپانی هستش.... پس دیگه اصلا نمیخواد نگران باشی... باشه؟
چی واقعا؟ ینی عموت هم هستش؟.... اینطور که خیلی خوبه... دیگه دلهره و اشوب تو دلم نیس......... حداقل برو پیش عموت تا اون کمی نصیحتت کنه ازدواج کنی.....
ایسول: ماماننننننننننننننننننن، من ازدواج نمیکنمممممممممم........ خب دیگه خدافظ مامان جان، فقط حدود فک کنم چندهفته منو نمیبینی....... خدافظ.
ایسول: یه تاکسی گرفتمو سوار شدم...... اقا ببخشید لطفا به ادرسی که میگم برید............
حدود یک ساعت بعد رسیدم....... چمدونم رو برداشتم و تو کمپانی شدم......
&ببخشید شما ایسول هستید؟....
ایسول: بله خودمم..... استاد منو فرستادن.....
&بله میدونم.... لطفا همراه من بیاید.....
ایسول: باشه.........
&اینجا اتاق شما هستش... شما به مدت چند هفته یا چندماه اینجا میتونید استراحت کنید.......
ایسول: چییییی، چندماه؟ هوفففففف.... اخه استاد این چه کاری بود که با من کردید، غر غر کردنام شروع شد...........
ایسول: راستی رئیستون کجاس؟
&اقای پی دی نیم رو میگید؟
ایسول: اره... عمو کجاس؟
&چ چی؟ عمو؟.....
ایسول: کجا هستن؟
&ایشون الان به محل تمرین رفتن تا تمرین کردن اعضای گروه بی تی اس رو تماشا کنن.............
ایسول: اها..... باشه...... خب محل تمرین رو نشونم بده..............
*بچه ها فک کنم پارتای این فیک زیاد نباشن*
ایسول: داشتم چمدونمو اماده میکردم......
دخترم حالا مجبوری بری،،،،،،،،
ایسول: مامان جونم، الهی من فدات بشم، عشق من، من مجبورم...... مامان جانم من که نمیخوام از این کشور برم بیرون..... من میخوام برم به یه کمپانی.... چون استادم گفته، مامان جانم تو اون کمپانی اصلا نمیخواد نگرانم باشی.... من حالم خوبه،... من فقط میرم اونجا تا به کارمنداشون و ایدولاشون اگه بهشون مشکلی پیش اومد کمک کنم و درمانشون کنم.... پس لطفا نگران نباش.....
ولی دخترم.... خب زودتر برگرد....
ایسول: باشه چشم.... نمیخواد نگران باشی مامان جانم.... اوه راستی، میخوام یه چیزی بگم خیالت راحت بشه..... عمو پی دی نیم هم تو کمپانی هستش.... پس دیگه اصلا نمیخواد نگران باشی... باشه؟
چی واقعا؟ ینی عموت هم هستش؟.... اینطور که خیلی خوبه... دیگه دلهره و اشوب تو دلم نیس......... حداقل برو پیش عموت تا اون کمی نصیحتت کنه ازدواج کنی.....
ایسول: ماماننننننننننننننننننن، من ازدواج نمیکنمممممممممم........ خب دیگه خدافظ مامان جان، فقط حدود فک کنم چندهفته منو نمیبینی....... خدافظ.
ایسول: یه تاکسی گرفتمو سوار شدم...... اقا ببخشید لطفا به ادرسی که میگم برید............
حدود یک ساعت بعد رسیدم....... چمدونم رو برداشتم و تو کمپانی شدم......
&ببخشید شما ایسول هستید؟....
ایسول: بله خودمم..... استاد منو فرستادن.....
&بله میدونم.... لطفا همراه من بیاید.....
ایسول: باشه.........
&اینجا اتاق شما هستش... شما به مدت چند هفته یا چندماه اینجا میتونید استراحت کنید.......
ایسول: چییییی، چندماه؟ هوفففففف.... اخه استاد این چه کاری بود که با من کردید، غر غر کردنام شروع شد...........
ایسول: راستی رئیستون کجاس؟
&اقای پی دی نیم رو میگید؟
ایسول: اره... عمو کجاس؟
&چ چی؟ عمو؟.....
ایسول: کجا هستن؟
&ایشون الان به محل تمرین رفتن تا تمرین کردن اعضای گروه بی تی اس رو تماشا کنن.............
ایسول: اها..... باشه...... خب محل تمرین رو نشونم بده..............
۳۰.۸k
۱۱ تیر ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.