پارت ۱۰
پارت ۱۰
سوک جین با خنده و غرق در فکر می گوید:"واقعا اول فکر کردم پسری"
پسری که موهای حنایی داشت و جیمین آن موقع(فکر کنم پارت۸بود)هوسوک صدایش کرده بود می گوید:"واقعا؟اوف..."
بقیه هم با تعجب به او نگاه می کنند.اما بعد مدتی شروع به معرفی می کنند
_منم تهیونگم...
_من کیم سوک جینم...فکر کنم بدونی
_منم جانگ هوسوکم
تهیون روبه پسری که لبخندش چال گونه ای در لپش ایجاد کرده بود می کند.
او می پرسد:"تو رو میشناسم...تو...همون آقاهه تو تلویزیونی؟امم...اسمت..."
_کیم نامجون.کیم نامجونم،آره...همون روان شناسِ خبر نگار...هفته ای یه بار به بچه ها سر میزنم.این دو روز استثنا بخاطر نبودن جونگ کوک بیشتر موندم"تهیون می گوید:"اوهوم،خب داستانش خیلی مفصله،فکر کنم لازم بشه از جیمین هم کمک بخوام"
جیمین با چشم ابرو لبخندی از سر افتخار می زند و می گوید:"منو میگه!"
سوک جین خطاب به جیمین می گوید:"غیر تو که بزغاله ی دیگه ای اینجا نی!"
تهیون که همین حالا هم وقتش به اندازه کافی تلف شده بود شروع می کند.
_"باید از اول شروع کنم.من وقتی دوساله بودم به پرورشگاه اومدم.با جینین همونجا آشنا شدم.بچه بودیم...وقتی پنج سالم بود پرورشگاه آتیش گرفت و من مبتلا به بیماری آلکسی تایمیا شدم،(مریضی آمیگدال)یعنی دیگه نمی تونم خوشحالی یا غم و عصبانیت و هیجان رو تجربه کنم...بگذریم،اما غیر از این یه اتفاق برام افتاد.می تونستم تصویر یه مرد رو توی چیزایی مثل آینه یا شیشه ببینم.اون مرد رو تو دنیای واقعی نمی تونستم ببینم،اون کنارم توی آینه وایمیساد و باهام صحبت می کرد.مثل یه پدر نصیحتم می کرد و عین یه مادر بهم امید می داد و..."
تهیونگ موهایش را عقب می دهد و با پوزخند می گوید:"هعی...این دیوونه بازیا چیه دیگه،تو مریضی!اینا توهم ذهنته.چه ربطی به ما داره؟"
جیمین داد می زند:"به تهیون توهین نکن!منم یه بار اونو دیدم،فقط یه بار...یه شب تو پرورشگاه...اون دروغ نمیگه،فقط گوش کن"
اوکی مجیک شاپ آهنگ خوبیه،اگه می خواین باهاش گوش کنید.
دارم تمام توانم رو میزارم تمومش کنم😅❤
سوک جین با خنده و غرق در فکر می گوید:"واقعا اول فکر کردم پسری"
پسری که موهای حنایی داشت و جیمین آن موقع(فکر کنم پارت۸بود)هوسوک صدایش کرده بود می گوید:"واقعا؟اوف..."
بقیه هم با تعجب به او نگاه می کنند.اما بعد مدتی شروع به معرفی می کنند
_منم تهیونگم...
_من کیم سوک جینم...فکر کنم بدونی
_منم جانگ هوسوکم
تهیون روبه پسری که لبخندش چال گونه ای در لپش ایجاد کرده بود می کند.
او می پرسد:"تو رو میشناسم...تو...همون آقاهه تو تلویزیونی؟امم...اسمت..."
_کیم نامجون.کیم نامجونم،آره...همون روان شناسِ خبر نگار...هفته ای یه بار به بچه ها سر میزنم.این دو روز استثنا بخاطر نبودن جونگ کوک بیشتر موندم"تهیون می گوید:"اوهوم،خب داستانش خیلی مفصله،فکر کنم لازم بشه از جیمین هم کمک بخوام"
جیمین با چشم ابرو لبخندی از سر افتخار می زند و می گوید:"منو میگه!"
سوک جین خطاب به جیمین می گوید:"غیر تو که بزغاله ی دیگه ای اینجا نی!"
تهیون که همین حالا هم وقتش به اندازه کافی تلف شده بود شروع می کند.
_"باید از اول شروع کنم.من وقتی دوساله بودم به پرورشگاه اومدم.با جینین همونجا آشنا شدم.بچه بودیم...وقتی پنج سالم بود پرورشگاه آتیش گرفت و من مبتلا به بیماری آلکسی تایمیا شدم،(مریضی آمیگدال)یعنی دیگه نمی تونم خوشحالی یا غم و عصبانیت و هیجان رو تجربه کنم...بگذریم،اما غیر از این یه اتفاق برام افتاد.می تونستم تصویر یه مرد رو توی چیزایی مثل آینه یا شیشه ببینم.اون مرد رو تو دنیای واقعی نمی تونستم ببینم،اون کنارم توی آینه وایمیساد و باهام صحبت می کرد.مثل یه پدر نصیحتم می کرد و عین یه مادر بهم امید می داد و..."
تهیونگ موهایش را عقب می دهد و با پوزخند می گوید:"هعی...این دیوونه بازیا چیه دیگه،تو مریضی!اینا توهم ذهنته.چه ربطی به ما داره؟"
جیمین داد می زند:"به تهیون توهین نکن!منم یه بار اونو دیدم،فقط یه بار...یه شب تو پرورشگاه...اون دروغ نمیگه،فقط گوش کن"
اوکی مجیک شاپ آهنگ خوبیه،اگه می خواین باهاش گوش کنید.
دارم تمام توانم رو میزارم تمومش کنم😅❤
۵.۴k
۰۱ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.