بازی عشق 🧠🫀
Part 13
ات : ممنون ،
کوک: خب من دیگه برم خدافس
ات: خدافس
ات ویو
وایی خیلی مهربون ولی چه فایده که نمی تونم عاشقش بشم چرا زندگی من انقد نحسههههه این با بقیه فرق داشت حیفف ی تاکسی گرفتم رفتم شرکت زنگ زدم ب تعمیر کار اومد چرخ ها رو عوض کرد رفتم سرکار ولی هنوز کوک نیومده بود باید خودم جمع کنم و بیشتر از این عاشقش نشم
کوک ویو
رفتم خونه سریع لباسم رو عوض کردم
وایییی نکنه بلایی سر ات اومده باشهه
وایی نکنه عاشقش شدممم نه نه من نباید عاشقش بشمم نهه میزنه تو صورت خودش نهه
سوار ماشین میشه میره سمت شرکت میرسه میره داخل اتاقش
ات : سلام
کوک: سلام ماشینو درست کردی
ات: اره اوکی شد
کوک : اوکی
( تق تق تق)
کوک: بفرمایید
پدر کوک : سلام پسرم
کوک: سلام
ات: سلام
پدر کوک: امروز میخوایم بریم قرار داد ببندیم توهم بیا که ی چیزی یاد بگیر
کوک: بله چشم ساعت چند
پدر کوک: خب ی ساعت دیگه امادع باش باهم بریم خب شما خانم منشی راستی اسمت چیه ، و اینکه شما هم باید بیای
ات: بله چشم من کیم ات هستم
پدر ات: آها خب پس دیگه یادتون نره ها
ات: نه خیالتون راحت
پدر کوک : میره
ات: خب ساعتم رو تنظیم کردم که یادمون نره خب الان چیکار کنم
کوک: نمی دونم
ات: 😂
کوک : عهه نخند
ات: میخندمم 😂
کوک : خودش هم خندش میگیره خب الان میخوای یکی از اون پرونده هارو بیار بخونم
ات: باشه ، میره میاره بفرما .....
ات : ممنون ،
کوک: خب من دیگه برم خدافس
ات: خدافس
ات ویو
وایی خیلی مهربون ولی چه فایده که نمی تونم عاشقش بشم چرا زندگی من انقد نحسههههه این با بقیه فرق داشت حیفف ی تاکسی گرفتم رفتم شرکت زنگ زدم ب تعمیر کار اومد چرخ ها رو عوض کرد رفتم سرکار ولی هنوز کوک نیومده بود باید خودم جمع کنم و بیشتر از این عاشقش نشم
کوک ویو
رفتم خونه سریع لباسم رو عوض کردم
وایییی نکنه بلایی سر ات اومده باشهه
وایی نکنه عاشقش شدممم نه نه من نباید عاشقش بشمم نهه میزنه تو صورت خودش نهه
سوار ماشین میشه میره سمت شرکت میرسه میره داخل اتاقش
ات : سلام
کوک: سلام ماشینو درست کردی
ات: اره اوکی شد
کوک : اوکی
( تق تق تق)
کوک: بفرمایید
پدر کوک : سلام پسرم
کوک: سلام
ات: سلام
پدر کوک: امروز میخوایم بریم قرار داد ببندیم توهم بیا که ی چیزی یاد بگیر
کوک: بله چشم ساعت چند
پدر کوک: خب ی ساعت دیگه امادع باش باهم بریم خب شما خانم منشی راستی اسمت چیه ، و اینکه شما هم باید بیای
ات: بله چشم من کیم ات هستم
پدر ات: آها خب پس دیگه یادتون نره ها
ات: نه خیالتون راحت
پدر کوک : میره
ات: خب ساعتم رو تنظیم کردم که یادمون نره خب الان چیکار کنم
کوک: نمی دونم
ات: 😂
کوک : عهه نخند
ات: میخندمم 😂
کوک : خودش هم خندش میگیره خب الان میخوای یکی از اون پرونده هارو بیار بخونم
ات: باشه ، میره میاره بفرما .....
۱۱.۸k
۱۹ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.