رمان Black & White پارت26
یهو پام گیر کرد به لبه تخت میخواستم بیفتم که یهو تهیونگ هم با خودم کشیدم اونم افتاد روم لبامون رو هم من داشتم تعجب میکردم که لبامون که رو هم بود تهیونگ شروع کرد لبام رو مکید داشتم با تعجب به کاراش نگاه میکردم که تهیونگ ازم جدا شد گفت نمیتونم پیش تو خودم رو کنترل کنم از روم پاشد و رفت من هنوز تو شک بودم یکم بعد از زمین بلند شدم به لبم نگاه کردم چرا اون منو بوسید البته این دفع هم ناراحت و عصبانی نبودم بعد کلمه نمیتونم خودم رو کنترل کنم هی تو ذهنم تکرار میشد باخودم گفتم سانا اینارو فراموش کن یه اتفاق بود فقط بعد یه دوش گرفتم ولی نمیدونم چرا تهیونگ اون کار رو باهام کرد از حموم در اومدم رفتم لباس پوشیدم موهام رو خشک کردم بعد دیدم ساعت ۹ هس رفتم پایین دیدم خدمتکارا دارن میز رو میچینن تهیونگ و شوگا هم سر میز بودن رفتم نشستم گفتم یونا هنوز نیومده تهیونگ گفت نه گفتم الان دیگه باید بریم بیاریمش روبه شوگا کردم دیدم داره غذاشو با بیخیالی میخوره گفتم تو میتونی لبخند زد گفت مگه من نکرتون هستم دیگه این رفتار شوگا تو مخم بود چشام رو هم گذاشتم چنگال رو دستم رو فشار دادم خیلی میخواستم خودم رو کنترل کنم ولی نمیتونستم با داد گفتم من خودم نیومدم اینجا شما مارو اوردین پس الانم هرکاری بگیم مجبور هستین انجام بدین وگرنه کل این عمارت رو روتون خراب میکنم پس مثل آدم باش فهمیدی که دیدم شوگا جا خورد گفت باشه الان میرم بیارم گفتم لازم نکرده پس خوبه که بهت یونا میگه عوضی خودم میرم آقای عوضی از رو میز رفتم حیاط رفتم پیش یونا دیدم یونا هنوز خوابیده رفتم کنارش موهاشو دادم کنار گفتم پیشی من نمیخوای دیگه بلند شی چشماشو باز کرد لبخند زد گفت بیدار شدم بعد گفت فک کنم خیلی خوابیدم لبخند زدم گفتم آره....
۲۴.۵k
۰۲ تیر ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.