رمان عاشقم باش☺💜
Part 35
ارسلان:حالا اینجا چیزی برای خوردن پیدا میشه؟
من:بله بله صبر کن برات بیام غذا داغ کنم
ارسلان:چشم بفرمایید
برای ارسلان غذا داغ کردم و خورد رفتیم بالا بخوابیم ارسلان لباس عوض کرد و اومد کنارم تو تخت
من:خسته شدی امروز نه؟
ارسلان:تورو که میبینم خستگیم در میره
اروم گونشو بوسیدم اونم گردنمو بوسید
من:خیلی دوست دارما
ارسلان:من خیلی بیشتررر
خوابیدیم
صبح بیدار شدم رفتم پایین کارامو بکنم
صبح
ارسلان
صبح بیدار شدم دیانا پایین بود رفتم شرکت و برگشتم حدودا 13:00 بودکه گوشیم زنگ خورد
دیانا
رضا اومد تو عمارت
من:سلام چیشده اینجا چیکار میکنی
رضا:ارسلان بم زنگ زد برم بالا ببینم چی شده
من:اوک برو
#رمان
#اردیا
#عشق
#عاشقانه
#رمان_اردیا
ارسلان:حالا اینجا چیزی برای خوردن پیدا میشه؟
من:بله بله صبر کن برات بیام غذا داغ کنم
ارسلان:چشم بفرمایید
برای ارسلان غذا داغ کردم و خورد رفتیم بالا بخوابیم ارسلان لباس عوض کرد و اومد کنارم تو تخت
من:خسته شدی امروز نه؟
ارسلان:تورو که میبینم خستگیم در میره
اروم گونشو بوسیدم اونم گردنمو بوسید
من:خیلی دوست دارما
ارسلان:من خیلی بیشتررر
خوابیدیم
صبح بیدار شدم رفتم پایین کارامو بکنم
صبح
ارسلان
صبح بیدار شدم دیانا پایین بود رفتم شرکت و برگشتم حدودا 13:00 بودکه گوشیم زنگ خورد
دیانا
رضا اومد تو عمارت
من:سلام چیشده اینجا چیکار میکنی
رضا:ارسلان بم زنگ زد برم بالا ببینم چی شده
من:اوک برو
#رمان
#اردیا
#عشق
#عاشقانه
#رمان_اردیا
۲۷.۵k
۱۳ تیر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.