رمان شراب خونی🤤🍷
#شراب_خونی
#part80
"دنیای گرگینه ها"
"ویو ات"
یوری:راه بوفت...!
ات:با....باشه
پوففففف لعنتی.....هنوزم باورم نمیشه که دایون...او یعنی یوری...میخواد منو بکشه...🙂
اههههههه....یعنی چی؟یعنی همه ی دوستیمون...همه ی خاطراتمون....همه اش الکی بود؟
با....باورم نمیشه!
درون ات:باور کن لعنتی..همه ی دوستیتون الکی بوده....و همه ی خاطراتتون ..اون فقط میخواسته تو رو بکشه...میفهمی؟اون یه گرگینه است...!
ات:اهوم...میدونم....میفهمم....
درکش میکنم!فقط نمیخوام باورش کنم!
یوری:بروتو!
ات:اینجا کجاست؟
یوری:قصر امپراطورمون!
ات:ام...امپراطور؟
یوری:اره ....برو(داد)
ات:با...با ..باشه
منو برد توی یک اتاقی و درش رو بست...بعد از چند دقیقه یکی اومد تو
جیمین:اومممم...به به خانم کیم ات؟چطوری؟
ات:....(دهنش بستست)
جیمین:هه بلاخره به دستت اوردممم....خیلی ریسک کردم...حتی یوری رو فرستادم دنیای ادم ها..ولی مهم نیست....به جاش تو الان اینجایی!
#part80
"دنیای گرگینه ها"
"ویو ات"
یوری:راه بوفت...!
ات:با....باشه
پوففففف لعنتی.....هنوزم باورم نمیشه که دایون...او یعنی یوری...میخواد منو بکشه...🙂
اههههههه....یعنی چی؟یعنی همه ی دوستیمون...همه ی خاطراتمون....همه اش الکی بود؟
با....باورم نمیشه!
درون ات:باور کن لعنتی..همه ی دوستیتون الکی بوده....و همه ی خاطراتتون ..اون فقط میخواسته تو رو بکشه...میفهمی؟اون یه گرگینه است...!
ات:اهوم...میدونم....میفهمم....
درکش میکنم!فقط نمیخوام باورش کنم!
یوری:بروتو!
ات:اینجا کجاست؟
یوری:قصر امپراطورمون!
ات:ام...امپراطور؟
یوری:اره ....برو(داد)
ات:با...با ..باشه
منو برد توی یک اتاقی و درش رو بست...بعد از چند دقیقه یکی اومد تو
جیمین:اومممم...به به خانم کیم ات؟چطوری؟
ات:....(دهنش بستست)
جیمین:هه بلاخره به دستت اوردممم....خیلی ریسک کردم...حتی یوری رو فرستادم دنیای ادم ها..ولی مهم نیست....به جاش تو الان اینجایی!
۵.۳k
۲۸ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.