داستان من و هیونجین پارت ۹
ویو ا.ت
وقتی صبح شد انقدر دلم درد میکرد که نمیتونستم حرکت کنم طوری که نمیتونستم خم و راست شم که گریم گرفت از درد شدید و هیونجین انقدر ناز خوابیده بود ولی بیدار شد و من بهش گفتم که خیلی دلم درد میکنه که هیونجین بلندم کرد و بردتم حموم گذاشتتم تو وان حموم و خودشم رفت شامپو بدن بیاره بعد ریخت تو آب نمیدونم آب چرا یهو صورتی شد بعد اومد پشتم نشست و گفت بیب آب گرم و باز میکنم تا آرومت کنه و آب رو باز کرد و دلمو ماساژ داد انقدر خوب مساژ داد که اصن سرحال شدم و دلمم خوب شد...
ویو هیون
صبح یهو دیدم داره صدای گریه میاد انقدر ترسیدم سریع چشمامو باز کردم دیدم ا.ت داره گریه میکنه و ا.ت بهم گفت که خیلی خیلی درد داره طوری که نمیتونه تکون بخوره و منم چون دیشب تقصير من بود که دل درد گرفت پرنسسی بلندش کردم و بردم حموم و گذاشتمش تو وان حموم و رفتم شامپو بیارم ولی نمیخواستم ساده باشه یکی رو برداشتم که رنگی بود و ریختمش تو آب که آب صورتی شد و رفتم پشت ا.ت نشستم و بهش گفتم که باید آب گرم باشه تا دلش خوب بشه آب رو باز کردم و ماساژش دادم...
وقتی صبح شد انقدر دلم درد میکرد که نمیتونستم حرکت کنم طوری که نمیتونستم خم و راست شم که گریم گرفت از درد شدید و هیونجین انقدر ناز خوابیده بود ولی بیدار شد و من بهش گفتم که خیلی دلم درد میکنه که هیونجین بلندم کرد و بردتم حموم گذاشتتم تو وان حموم و خودشم رفت شامپو بدن بیاره بعد ریخت تو آب نمیدونم آب چرا یهو صورتی شد بعد اومد پشتم نشست و گفت بیب آب گرم و باز میکنم تا آرومت کنه و آب رو باز کرد و دلمو ماساژ داد انقدر خوب مساژ داد که اصن سرحال شدم و دلمم خوب شد...
ویو هیون
صبح یهو دیدم داره صدای گریه میاد انقدر ترسیدم سریع چشمامو باز کردم دیدم ا.ت داره گریه میکنه و ا.ت بهم گفت که خیلی خیلی درد داره طوری که نمیتونه تکون بخوره و منم چون دیشب تقصير من بود که دل درد گرفت پرنسسی بلندش کردم و بردم حموم و گذاشتمش تو وان حموم و رفتم شامپو بیارم ولی نمیخواستم ساده باشه یکی رو برداشتم که رنگی بود و ریختمش تو آب که آب صورتی شد و رفتم پشت ا.ت نشستم و بهش گفتم که باید آب گرم باشه تا دلش خوب بشه آب رو باز کردم و ماساژش دادم...
۱۵.۳k
۰۵ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.