p1
من هانام تو بچگی بخاطر زشتیم و چاقیم مسخرم میکردن که عمل زیبایی کردم و به کل تغییر کردم یدونه داداش دارم اسمش تهیونگه از من بزرگتره و یه پلیسه جناب سرهنگ تو یه خونه با هم زندگی میکنیم داشتم شام درست میکردم تهیونگ همین الان اومد خونه تهیونگ:آبجی واو چه بویه خوبی میاد من:تو آشپزخونم داداشی اومد تو آشپزخونه غذا رو درست کردم و باهم خوردیم من:چخبر داداشی تهیونگ:هیچ خبر با یه پسری دوست شدم خیلی کیوت باحاله من:اسمش چیه تهیونگ:چرا میخوای بدونی من:باشه نمیپرسم داداشی تهیونگ:اسمش جونگ کوکه عضله ایه من:چقدر یهو با چشمای تنگ نگاه کرد من:خودت میدونی من فوضولم پس نباید میگفتی غذامونو خوردیم و تموم شد من رفتم تو گوشیم تهیونگم پروندههایی که آورده بود رو داشت بررسی میکرد حوصلم سر رفت منم تو این مواقع خیلی کرم میریزم رفتم سمتش یهو پریدم ترسید تهیونگ:چتههه من:انقدر درگیر پروندهات بودی هواست به من نبود بهش سیخونک زدم تهیونگ:نکنن دوباره کردم اهمیت نداد باز انجام دادم یهو بلند شد فرار کردم افتاد دنبالم دور خونه دنبالم کرد تهیونگ:وایسا ببینم آخر گرفتم بردم تو اتاق حسابی قلقلکم داد قش کرده بودم از خنده تهیونگ:اینو میخوای آره اینو میخوای
۴۴.۹k
۳۰ شهریور ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.