فیک ازدواج اجباری p9
فیک ازدواج اجباری p9
سیاهی
ویو ته
من بعد چند روز فهمیدم ات زندس پس تا اونو برای خودم نکنم ولش نمیکنم پس اینقدر کوک رو زدم تا خوب بالا اورد بعد ۳۰ مین دیدم سخ تا شون بهوش امدن سمت کوک اسلحه گرفتم و گفتم
ته: ات اگر میخوای عشقت زنده بمونه باید با من ازدواج کنی
ات:تهیونگگگگگ جونگ کوک رو ول کن هر کاری بگی میکنم(گریه)
کوک: ات میفهمی چی میگی(با داد)
ات: آره میفهمم (اگر انیمه انتقام جویان توکیو رو دید باشه فصل یک قسمت اخر وقتی جیفویو به ناکیمینیچی گفت مثل اون)
کوک: ات لطفا
ات:این پایانه ما نیست
ته:ببرین شون اما ات تو باید با من بیا یادم میاد که بچمون و کشتی یادته
ات:من بچه از تو دندارمممممم
ته:بزار ببینم جونگ کوکت زنده میمونه
ات:لطفا با اون کار نداشت باش
ته:اگر دوست داره زنده بمونه پس بیل ازدواج کنیم
ات:باشه هق هق
ته:خوبه فردا ازدواج میکنیم
ویو کوک
وقتی تهیونگ اون حرفا رو گفت خیلی ناراحت شدم و عصبی
لیا: جونگ کوک لطفا من ببخش من زنگ زدم گفتم بیاد هق هق
کوک:ایب نداره باید فرار کنیم
لیا : باشه هق
ویو ات
ته دست و پام رو باز کرد و برد اتاق در اتاق هم قفل کرد خیلی داد زدم اما کسی جواب نداد
برش زمانی به فردا صبح
ویو ات
تهیونگ از خواب بیدارم کرد و گفت آماده شم برای میکاب آرتیست ها امدن آرایشم کردن و رفت که ته امد
ته: به به عروس خانم خوشگلم
ات: بهم دست نزن
ته: باشه اگر دوست داری جونگ کوک نمیره
ات: نه نه نه ببخشید
ته: حالا شدی ی دختر خوب
ات: اگر باهات ازدواج کنم جونگ کوکو ول میکنی بره
ته: آره
ات:مرسی (ناراحت)
ته: ناراحت نباش امروز عروسیمونه اگر جونگ کوک رو دوست داری عروسی رو خوب پیش ببر
ات:باشه
ته: ساعت ۶ آماده باش
ات:باشه
ویو ات
تهیونگ رفت نمیدونم چی کار کنم اگر باهاش ازدواج نکنم کوک میمیره و لیا هم پس بهترین کار اینکه باهاش ازدواج کنم الان ساعت چند براممممم ساعت ۵ نیم چرا اینقدر زود گذشت وا الان تهیونگ من رو میکشه که یهو یکی در زد
خدمتکارا :خانم میتونم بیام تو
ات:بیا تو
خدمتکارا:خانم آقا گقتن کمکتون کنم لباستون رو بپوشید
ات:باشه بیا کمک
ات لباسش رو با کمک خدمتکارا پوشید که ته امد
ته:به به عروس خانم چقدر خوشگل شدی
ات: مرسی(سرد)
ته:برید
ته:ات تو نباید با من اینجوری حرف بزنیییی
ات:باشه هق
ته:آفرین حالا گریه نکن آرایشت خرابه
...
سیاهی
ویو ته
من بعد چند روز فهمیدم ات زندس پس تا اونو برای خودم نکنم ولش نمیکنم پس اینقدر کوک رو زدم تا خوب بالا اورد بعد ۳۰ مین دیدم سخ تا شون بهوش امدن سمت کوک اسلحه گرفتم و گفتم
ته: ات اگر میخوای عشقت زنده بمونه باید با من ازدواج کنی
ات:تهیونگگگگگ جونگ کوک رو ول کن هر کاری بگی میکنم(گریه)
کوک: ات میفهمی چی میگی(با داد)
ات: آره میفهمم (اگر انیمه انتقام جویان توکیو رو دید باشه فصل یک قسمت اخر وقتی جیفویو به ناکیمینیچی گفت مثل اون)
کوک: ات لطفا
ات:این پایانه ما نیست
ته:ببرین شون اما ات تو باید با من بیا یادم میاد که بچمون و کشتی یادته
ات:من بچه از تو دندارمممممم
ته:بزار ببینم جونگ کوکت زنده میمونه
ات:لطفا با اون کار نداشت باش
ته:اگر دوست داره زنده بمونه پس بیل ازدواج کنیم
ات:باشه هق هق
ته:خوبه فردا ازدواج میکنیم
ویو کوک
وقتی تهیونگ اون حرفا رو گفت خیلی ناراحت شدم و عصبی
لیا: جونگ کوک لطفا من ببخش من زنگ زدم گفتم بیاد هق هق
کوک:ایب نداره باید فرار کنیم
لیا : باشه هق
ویو ات
ته دست و پام رو باز کرد و برد اتاق در اتاق هم قفل کرد خیلی داد زدم اما کسی جواب نداد
برش زمانی به فردا صبح
ویو ات
تهیونگ از خواب بیدارم کرد و گفت آماده شم برای میکاب آرتیست ها امدن آرایشم کردن و رفت که ته امد
ته: به به عروس خانم خوشگلم
ات: بهم دست نزن
ته: باشه اگر دوست داری جونگ کوک نمیره
ات: نه نه نه ببخشید
ته: حالا شدی ی دختر خوب
ات: اگر باهات ازدواج کنم جونگ کوکو ول میکنی بره
ته: آره
ات:مرسی (ناراحت)
ته: ناراحت نباش امروز عروسیمونه اگر جونگ کوک رو دوست داری عروسی رو خوب پیش ببر
ات:باشه
ته: ساعت ۶ آماده باش
ات:باشه
ویو ات
تهیونگ رفت نمیدونم چی کار کنم اگر باهاش ازدواج نکنم کوک میمیره و لیا هم پس بهترین کار اینکه باهاش ازدواج کنم الان ساعت چند براممممم ساعت ۵ نیم چرا اینقدر زود گذشت وا الان تهیونگ من رو میکشه که یهو یکی در زد
خدمتکارا :خانم میتونم بیام تو
ات:بیا تو
خدمتکارا:خانم آقا گقتن کمکتون کنم لباستون رو بپوشید
ات:باشه بیا کمک
ات لباسش رو با کمک خدمتکارا پوشید که ته امد
ته:به به عروس خانم چقدر خوشگل شدی
ات: مرسی(سرد)
ته:برید
ته:ات تو نباید با من اینجوری حرف بزنیییی
ات:باشه هق
ته:آفرین حالا گریه نکن آرایشت خرابه
...
۱.۱k
۲۸ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.