فیک تهیونگ (عشق ناخوانده) پارت7
~ عشق ناخوانده ~
پارت 7
با مدیر خداحافظی کردم و رفتم خونه و یکم سریال نگاه کردم ساعت 2 بود نهارم رو خوردم و سوار ماشین شدم احتملا ته دیشب خونه نیومده بود پس با خیال راحت راه افتادم و از روی لوکیشن بلیط مسیر رو رفتم همین که رسیدم دوباره با سیل عظیمی از دختر هایی مواجه شدم که بلیط میخاستن ... سمت یه بادیگارد رفتم و بلیطمو نشونش دادم که یهو گفت : دنبال من بیاین ...
دنبالش راه افتادم رفت و از در پشتی وارد شد شبیهه پشت صحنه بود البته که خود پشت صحنه بود 😂
و من رو به مدیر کمپانی رسوند و رفت .
× سلام دوباره خانم بورا بفرمایید
+ عاها سلام
× برید لباسی که میگن رو بپوشید تا ارایشتون کنن ...
و به یه دختر اشاره کرد دختره اومد سمتم و یه لباس کاملا سفید داد دستم رفتم تو اتاق پرو و پوشیدم تا رونام بود و خیلی کوتاه بود و پشتشم باز بود و با بند بسته شده بود که یهو دختره اومد.
+ ببخشید اما این لباسه زیادی کوتاه و لختی نیست
¥ دستور مدیره
با این حرفش دیگه ترسیدم چیزی بگم اما از یه طرفم کل بدنم تو لباسه معلوم بود ولی خیلی خشکل شده بودم با خودم گفتم یه شبه ...
رفتم رو صندلی نشستم که شروع کردن به ارایش صورتم بعد از یه اریش ملیح یه سه چهار تا نگین زیر چشم چپم چسبوند عین فرشته ها شده بودم :)))
و موهامو باز کردنو اتو زدن
بعد از یک ساعت بلاخره وقتش رسید اقای مدیر میکروفون رو به من داد ... ولی من خیلی استرس داشتم و از طرفی میترسیدم متنی قرار بود بگمو یادم بره جلوی اون همه ادم استرس وجودمو فرا گرفته بود ...
من و مدیر وارد صحنه شدیم همه جیغ میکشیدن ؛ شروع کردم به معرفی خودم و بعدم متنی که در مورد وقتی بود که ارمی بودمو و گفتم که متوجه اشک تو چشای فنا جمع شده بود حالا فهمیدم منظور تهیونگ چی بود !
از صحنه بیرون اومدم که با نگاه سرد تهیونگ که تازه اومده بود مواجه شدم کاملا عصبی بود پسرا تک تک وارد استیج میشدن که یهو تهیونگ با اشاره به لباسم گفت
- گفتم که هرزه ای
با این حرفش یهو کلن شک شدم ... که یهو دستای یکی رو دور کمرم حس کردم ... برگشتم که دیدم جیمینه که داره سوئیشرتشو دور کمرم میبنده که یهو تو گوشم گف
÷ مراقب خودت باش بیبی گرل
لبخند روی لبم اومد و گفتم
+ ممنون
و رفت نگاهی تاسف بار به تهیونگ کردم که روی صحنه بود و گفتم
+ خدایا شانس نداریم که نمیکنه حداقل از دوستاش یاد بگیره پسره ی دختر باز
که یهو مدیر گفت :
× کی دختر بازه ؟
+ هیچکیییی
که خندید رفتم که لباسمو عوض کنم که مدیر گفت
× میا یه لباس پوشیده تر بهش بده قراره بعدش بریم مصاحبه
+ دوباررره ؟
× بله
وااای نه خسته شده بودم ولی خب چاره ای نبود
رفتم و به لباس دیگه پوشیدم این یکی اسین کوتاه بود و پف داشت و بلند تر از اون یکی بود حالتش عروسکی بود
بعد از چند ساعت دیدم اعضا برگشتن خیلی عرق کرده بودن که یهو مدیر گفت
× پسرا سریع لباساتونو عوض کنید میخایم بریم مصاحبه
فک نمیکردم قبول کنن که یهو همه گفتن
چشم
پارت 7
با مدیر خداحافظی کردم و رفتم خونه و یکم سریال نگاه کردم ساعت 2 بود نهارم رو خوردم و سوار ماشین شدم احتملا ته دیشب خونه نیومده بود پس با خیال راحت راه افتادم و از روی لوکیشن بلیط مسیر رو رفتم همین که رسیدم دوباره با سیل عظیمی از دختر هایی مواجه شدم که بلیط میخاستن ... سمت یه بادیگارد رفتم و بلیطمو نشونش دادم که یهو گفت : دنبال من بیاین ...
دنبالش راه افتادم رفت و از در پشتی وارد شد شبیهه پشت صحنه بود البته که خود پشت صحنه بود 😂
و من رو به مدیر کمپانی رسوند و رفت .
× سلام دوباره خانم بورا بفرمایید
+ عاها سلام
× برید لباسی که میگن رو بپوشید تا ارایشتون کنن ...
و به یه دختر اشاره کرد دختره اومد سمتم و یه لباس کاملا سفید داد دستم رفتم تو اتاق پرو و پوشیدم تا رونام بود و خیلی کوتاه بود و پشتشم باز بود و با بند بسته شده بود که یهو دختره اومد.
+ ببخشید اما این لباسه زیادی کوتاه و لختی نیست
¥ دستور مدیره
با این حرفش دیگه ترسیدم چیزی بگم اما از یه طرفم کل بدنم تو لباسه معلوم بود ولی خیلی خشکل شده بودم با خودم گفتم یه شبه ...
رفتم رو صندلی نشستم که شروع کردن به ارایش صورتم بعد از یه اریش ملیح یه سه چهار تا نگین زیر چشم چپم چسبوند عین فرشته ها شده بودم :)))
و موهامو باز کردنو اتو زدن
بعد از یک ساعت بلاخره وقتش رسید اقای مدیر میکروفون رو به من داد ... ولی من خیلی استرس داشتم و از طرفی میترسیدم متنی قرار بود بگمو یادم بره جلوی اون همه ادم استرس وجودمو فرا گرفته بود ...
من و مدیر وارد صحنه شدیم همه جیغ میکشیدن ؛ شروع کردم به معرفی خودم و بعدم متنی که در مورد وقتی بود که ارمی بودمو و گفتم که متوجه اشک تو چشای فنا جمع شده بود حالا فهمیدم منظور تهیونگ چی بود !
از صحنه بیرون اومدم که با نگاه سرد تهیونگ که تازه اومده بود مواجه شدم کاملا عصبی بود پسرا تک تک وارد استیج میشدن که یهو تهیونگ با اشاره به لباسم گفت
- گفتم که هرزه ای
با این حرفش یهو کلن شک شدم ... که یهو دستای یکی رو دور کمرم حس کردم ... برگشتم که دیدم جیمینه که داره سوئیشرتشو دور کمرم میبنده که یهو تو گوشم گف
÷ مراقب خودت باش بیبی گرل
لبخند روی لبم اومد و گفتم
+ ممنون
و رفت نگاهی تاسف بار به تهیونگ کردم که روی صحنه بود و گفتم
+ خدایا شانس نداریم که نمیکنه حداقل از دوستاش یاد بگیره پسره ی دختر باز
که یهو مدیر گفت :
× کی دختر بازه ؟
+ هیچکیییی
که خندید رفتم که لباسمو عوض کنم که مدیر گفت
× میا یه لباس پوشیده تر بهش بده قراره بعدش بریم مصاحبه
+ دوباررره ؟
× بله
وااای نه خسته شده بودم ولی خب چاره ای نبود
رفتم و به لباس دیگه پوشیدم این یکی اسین کوتاه بود و پف داشت و بلند تر از اون یکی بود حالتش عروسکی بود
بعد از چند ساعت دیدم اعضا برگشتن خیلی عرق کرده بودن که یهو مدیر گفت
× پسرا سریع لباساتونو عوض کنید میخایم بریم مصاحبه
فک نمیکردم قبول کنن که یهو همه گفتن
چشم
۲۴.۷k
۱۳ اسفند ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.