مافیای سختگیر فصل دوم part 7
ا.ت : منم .. دلم واسه .. بغل گرمت تنگ شده بود کوک ( و کوک دوباره ا.ت را بغل میکنه که یهو گوشیه کوک زنگ میخوره و کوک از ا.ت جدا میشه و میبینه مامانش زنگ زده )
کوک: الو .. سلام مامان
م.ک: سلام پسرم .. حالت خوبه ..
کوک : اره مامان .. من خوبم
م.ک : ا.ت چطوره
کوک : اونم خوبه
کوک : چیزی شده زنگ زدی
م.ک : نه فقط زنگ زدم .. تا تو و ا.ت را دعوت کنم امشب برای شام ..
کوک : .. باشه ..
م.ک : .. خب پس امشب .. میبینمتون
کوک : باشه .. مامان و بابای ا.ت هم میان
م.ک : اره اون ها هم دعوت کردم
کوک : .. باشه
م.ک : میبنمت ... خداحافظ
کوک : خداحافظ ( و قطع کرد )
ا.ت : چی شده
کوک : چیزی نیست .. مامانم امشب برای شام ما را دعوت کرده ..
ا.ت : اوک .. مامان و بابای منم میان
کوک : اره
ا.ت ویو
مامان کوک زنگ زد و گفت ... که ما امشب خونشون برای شام دعوتیم و مامان و بابای منم میان... ظهر شد و با کوک غذامون را خوردیم .. و کوک رفت داخل اتاق کارش و منم اومدم توی اتاقمون .. چند ساعت گذشت و ساعت نزدیک های شش بود ... تصمیم گرفتم که برم و آماده بشم ... رفتم و یک حموم ده مینی گرفتم و اومدم بیرون و موهام و بدنم را خشک کردم ... و رفتم سمت کمد و لباسی که میخواستم امشب بپوشم را برداشتم و .. گذاشتم روی تخت و رفتم و موهام را پایین بستم و یه ارایش لایت کردم و لباسم را پوشیدم و رفتم پایین و دیدم هنوز کوک توی اتاقشه ... در زدم و رفتم داخل
کوک : اوووو .. ا.ت خانم .. خوشگل کردین( خنده )
ا.ت : ( خنده ) .. بله .. الانم میخوام تو بری .. بالا و اماده بشی
کوک : اوک ( و از سرجاش بلند شد و به ا.ت گفت)
کوک : منتظرم بمون میرم اماده بشم و بیام
ا.ت : باشه ( و کوک رفت بالا و ا.ت هم از اتاق کار کوک اومد بیرون و اومد داخل سالن و نشست روی کاناپه و منتظر کوک شد )
ا.ت ویو
داخل سالن نشستم روی کاناپه و منتظر کوک شدم... اوووووف چرا نیومد ... دیدم کوک هنوز نیومده و تصمیم گرفتم که برم بالا و ببینم کجاست .. از پله ها اومدم بالا و بدون اینکه در بزنم رفتم داخل و دیدم کوک یه حوله دور کمرشه و از حموم اومد بیرون ... واااااایییییییی .. خجالت کشیده بودم و سریع برگشتم ... و دیدم کوک هیچ صدایی ازش نمیاد کنجکاو شدم و خواستم برگردم اما .. نمیتونستم .. بعد از چند مین تصمیم گرفتم که برگردم و وقتی برگشتم دیدم کوک روبه رومه و باهم سه سانتی متر فاصله داشتیم ... که یهو کوک گفت
کوک : چرا برمیگردی .. ما دیگه زن و شوهریم
ا.ت : باشه .. دیگه برنمیگردم .. الانم برو لباست را بپوش ..
کوک : نمیشه
ا.ت : چیا نمیشه کوک ... زود باش دیرمون شده ..
کوک : برای مهمونی رفتن .. همیشه وقت هست .. اما اینجور چیز ها .. کم پیش میاد ا.ت خانم
ا.ت : باشه .. حالا برو لباست را بپوش
کوک : شرط داره
ا.ت : اوووف .. باشه اصلا نپوش ( و بر میگرده که بره .. که یهو کوک دستش را از پشت میگره و ا.ت را بر میگردونه و بهش میگه)
کوک : .. باشه .. باشه .. فقط بوسم کن
ا.ت : اوووووف.. از دست تو کوک .. ( و نزدیک کوک شد و ل.ب.اش را گذاشت روی ل.ب.ای کوک و خواست جدا بشه که کوک نزاشت و مانع شد و بعد از چند دقیقه از هم جدا شدن )
کوک : خیییلییی چسبید .. بیب
ا.ت : ( خجالت ) باشه .. حالا دیگه لباست را بپوش
کوک : باشه ( و ا.ت از اتاق اومد بیرون و از پله ها میاد پایین و میاد داخل سالن و منتظر کوک میشه وبعد از چند مین کوک میاد و ا.ت میگه )
ا.ت : خییلییی خوشتیپ شدی کوک
کوک : مرسی عشقم .. توهم خیییلییی خوشگل شدی
ا.ت : بریم
کوک : بریم ( و دست ا.ت را میگیره و باهم میرن سمت ماشین و سوار میشن و کوک راه افتاد سمت خونه ی مامانش اینا )
پارت ۷ تموم شد ✨
شرط
لایک: ۶۰
کامنت : ۴۰
کوک: الو .. سلام مامان
م.ک: سلام پسرم .. حالت خوبه ..
کوک : اره مامان .. من خوبم
م.ک : ا.ت چطوره
کوک : اونم خوبه
کوک : چیزی شده زنگ زدی
م.ک : نه فقط زنگ زدم .. تا تو و ا.ت را دعوت کنم امشب برای شام ..
کوک : .. باشه ..
م.ک : .. خب پس امشب .. میبینمتون
کوک : باشه .. مامان و بابای ا.ت هم میان
م.ک : اره اون ها هم دعوت کردم
کوک : .. باشه
م.ک : میبنمت ... خداحافظ
کوک : خداحافظ ( و قطع کرد )
ا.ت : چی شده
کوک : چیزی نیست .. مامانم امشب برای شام ما را دعوت کرده ..
ا.ت : اوک .. مامان و بابای منم میان
کوک : اره
ا.ت ویو
مامان کوک زنگ زد و گفت ... که ما امشب خونشون برای شام دعوتیم و مامان و بابای منم میان... ظهر شد و با کوک غذامون را خوردیم .. و کوک رفت داخل اتاق کارش و منم اومدم توی اتاقمون .. چند ساعت گذشت و ساعت نزدیک های شش بود ... تصمیم گرفتم که برم و آماده بشم ... رفتم و یک حموم ده مینی گرفتم و اومدم بیرون و موهام و بدنم را خشک کردم ... و رفتم سمت کمد و لباسی که میخواستم امشب بپوشم را برداشتم و .. گذاشتم روی تخت و رفتم و موهام را پایین بستم و یه ارایش لایت کردم و لباسم را پوشیدم و رفتم پایین و دیدم هنوز کوک توی اتاقشه ... در زدم و رفتم داخل
کوک : اوووو .. ا.ت خانم .. خوشگل کردین( خنده )
ا.ت : ( خنده ) .. بله .. الانم میخوام تو بری .. بالا و اماده بشی
کوک : اوک ( و از سرجاش بلند شد و به ا.ت گفت)
کوک : منتظرم بمون میرم اماده بشم و بیام
ا.ت : باشه ( و کوک رفت بالا و ا.ت هم از اتاق کار کوک اومد بیرون و اومد داخل سالن و نشست روی کاناپه و منتظر کوک شد )
ا.ت ویو
داخل سالن نشستم روی کاناپه و منتظر کوک شدم... اوووووف چرا نیومد ... دیدم کوک هنوز نیومده و تصمیم گرفتم که برم بالا و ببینم کجاست .. از پله ها اومدم بالا و بدون اینکه در بزنم رفتم داخل و دیدم کوک یه حوله دور کمرشه و از حموم اومد بیرون ... واااااایییییییی .. خجالت کشیده بودم و سریع برگشتم ... و دیدم کوک هیچ صدایی ازش نمیاد کنجکاو شدم و خواستم برگردم اما .. نمیتونستم .. بعد از چند مین تصمیم گرفتم که برگردم و وقتی برگشتم دیدم کوک روبه رومه و باهم سه سانتی متر فاصله داشتیم ... که یهو کوک گفت
کوک : چرا برمیگردی .. ما دیگه زن و شوهریم
ا.ت : باشه .. دیگه برنمیگردم .. الانم برو لباست را بپوش ..
کوک : نمیشه
ا.ت : چیا نمیشه کوک ... زود باش دیرمون شده ..
کوک : برای مهمونی رفتن .. همیشه وقت هست .. اما اینجور چیز ها .. کم پیش میاد ا.ت خانم
ا.ت : باشه .. حالا برو لباست را بپوش
کوک : شرط داره
ا.ت : اوووف .. باشه اصلا نپوش ( و بر میگرده که بره .. که یهو کوک دستش را از پشت میگره و ا.ت را بر میگردونه و بهش میگه)
کوک : .. باشه .. باشه .. فقط بوسم کن
ا.ت : اوووووف.. از دست تو کوک .. ( و نزدیک کوک شد و ل.ب.اش را گذاشت روی ل.ب.ای کوک و خواست جدا بشه که کوک نزاشت و مانع شد و بعد از چند دقیقه از هم جدا شدن )
کوک : خیییلییی چسبید .. بیب
ا.ت : ( خجالت ) باشه .. حالا دیگه لباست را بپوش
کوک : باشه ( و ا.ت از اتاق اومد بیرون و از پله ها میاد پایین و میاد داخل سالن و منتظر کوک میشه وبعد از چند مین کوک میاد و ا.ت میگه )
ا.ت : خییلییی خوشتیپ شدی کوک
کوک : مرسی عشقم .. توهم خیییلییی خوشگل شدی
ا.ت : بریم
کوک : بریم ( و دست ا.ت را میگیره و باهم میرن سمت ماشین و سوار میشن و کوک راه افتاد سمت خونه ی مامانش اینا )
پارت ۷ تموم شد ✨
شرط
لایک: ۶۰
کامنت : ۴۰
۳۸.۴k
۲۷ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۳۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.