♡ ㅤ ❍ㅤ ⎙ㅤ ⌲
♡ ㅤ ❍ㅤ ⎙ㅤ ⌲
ˡᶦᵏᵉ ᶜᵒᵐᵐᵉⁿᵗ ˢᵃᵛᵉ ˢʰᵃʳᵉ
Dᴏɴ·ᴛ ғᴏʀɢᴇᴛ ᴛᴏ sᴍɪʟᴇ..﹗
فراموش نڪن ڪه لبخند بزنی..!!
nancy and jin🌑
parte ۸:)
•. •. •. •. •. •. •. •. •. •. •. •. •. •. •. •. •. •. •. •. •. •. •. •. •. •.
ویو جین
هلش دادم و کلی زدمش.... انقدر زدمش که فرار کرد. نگاهی به نانسی کردم که نشسته بود داشت گریه میکنه... سریع رفتم بغلش کردم
جین: هی نانسی خوبی؟؟
نانسی: هق نه*گریه*
جین: اصلا بهش فک نکن باشه؟
نانسی: هق نمیتونم*گریه*
جین: هی نانسی... تو دختر قوی هستی. اصلا بهش فک نکن باشه؟ همه چی روبه راهه من پیشتم اوکی؟
نانسی: اخه هق اون هق گلومو گرفت داشت خفم میکرد . من اصلا دختر هق قوی نیستم هق
جین: الان همه چی روبه راهه نانسی گفتم من پیشتم. بله قوی هستی نانسی
از بغلم اوردمش بیرون به صورته صافس نگا کردم با چشم های قرمز
جین: میخوای از اینجا بریم؟
نانسی: هق اره
بلند شدم و دستشو گرفتم بلندش کردم
جین: میخوای کجا ببرمت؟
نانسی: فعلا هق حالم خوب نیست
دستشو گرفتم و از سرویس بهداشتی اومدیم بیرون و به سمت در مهمونی رفتیم... از اونجا خارج شدیم و سواره ماشین شدیم. نانسی نشست جلو
جین: هو. الان بهتری؟
نانسی: کمی*بی حال*
جین: میخوای ببرمت خونت؟
نانسی: اره*بی حال*
ماشینو روشن کردم و از اونجا رفتم بیرون
ویو نانسی
سواره ماشین جین شدم و جین حرکت کرد به سمته خونم
من به شیشه ی ماشین نگا میکردم و دست هام به صورتم. کلا نگاهم به بیرون بود. این بدترین روزه زندگیم بود. کلا تو حرف های جین فک کردم. اون لحظه رو فراموش کردم.
نانسی: جینا
جین: هوم؟
نانسی: چرا کمکم میکنی؟
جین: یعنی میخواستی کمکت نکنم؟ ولی بنظرم اون لحظه رو فراموش کن
نانسی: خوب چرا کمکم کردی؟ اگر ی فردی بودم که ازم متنفری بودی بازم نجاتم میدادی؟
جین: چون نزدیک بود بمیری. نه. نانسی الان خودت هم روبه راه نیستی از این سوال ها نپرس
نانسی: نکنه عاشقم شدی؟
جین: نانسی؟ الان حالت خوب نیست نمیدونی چی میگی
نانسی: من خیلی هم حالم خوبه. سوالمو لطفا جواب بده جین
جین جواب نمیده
نانسی: جین جوابه سوالمو بده
جین بازم جواب نمیده
نانسی: جین جواب...
جین حرفمو قطع کرد و چیزی، گفت خیلی توی شوک بودم
جین: اره من عاشقتم خوبه؟
نانسی: هه... دورغ میگی؟
جین: راست میگم
نانسی: تو... واقعا؟ دوسم داری؟
....
برید بخوابید.. نچ نچ
ˡᶦᵏᵉ ᶜᵒᵐᵐᵉⁿᵗ ˢᵃᵛᵉ ˢʰᵃʳᵉ
Dᴏɴ·ᴛ ғᴏʀɢᴇᴛ ᴛᴏ sᴍɪʟᴇ..﹗
فراموش نڪن ڪه لبخند بزنی..!!
nancy and jin🌑
parte ۸:)
•. •. •. •. •. •. •. •. •. •. •. •. •. •. •. •. •. •. •. •. •. •. •. •. •. •.
ویو جین
هلش دادم و کلی زدمش.... انقدر زدمش که فرار کرد. نگاهی به نانسی کردم که نشسته بود داشت گریه میکنه... سریع رفتم بغلش کردم
جین: هی نانسی خوبی؟؟
نانسی: هق نه*گریه*
جین: اصلا بهش فک نکن باشه؟
نانسی: هق نمیتونم*گریه*
جین: هی نانسی... تو دختر قوی هستی. اصلا بهش فک نکن باشه؟ همه چی روبه راهه من پیشتم اوکی؟
نانسی: اخه هق اون هق گلومو گرفت داشت خفم میکرد . من اصلا دختر هق قوی نیستم هق
جین: الان همه چی روبه راهه نانسی گفتم من پیشتم. بله قوی هستی نانسی
از بغلم اوردمش بیرون به صورته صافس نگا کردم با چشم های قرمز
جین: میخوای از اینجا بریم؟
نانسی: هق اره
بلند شدم و دستشو گرفتم بلندش کردم
جین: میخوای کجا ببرمت؟
نانسی: فعلا هق حالم خوب نیست
دستشو گرفتم و از سرویس بهداشتی اومدیم بیرون و به سمت در مهمونی رفتیم... از اونجا خارج شدیم و سواره ماشین شدیم. نانسی نشست جلو
جین: هو. الان بهتری؟
نانسی: کمی*بی حال*
جین: میخوای ببرمت خونت؟
نانسی: اره*بی حال*
ماشینو روشن کردم و از اونجا رفتم بیرون
ویو نانسی
سواره ماشین جین شدم و جین حرکت کرد به سمته خونم
من به شیشه ی ماشین نگا میکردم و دست هام به صورتم. کلا نگاهم به بیرون بود. این بدترین روزه زندگیم بود. کلا تو حرف های جین فک کردم. اون لحظه رو فراموش کردم.
نانسی: جینا
جین: هوم؟
نانسی: چرا کمکم میکنی؟
جین: یعنی میخواستی کمکت نکنم؟ ولی بنظرم اون لحظه رو فراموش کن
نانسی: خوب چرا کمکم کردی؟ اگر ی فردی بودم که ازم متنفری بودی بازم نجاتم میدادی؟
جین: چون نزدیک بود بمیری. نه. نانسی الان خودت هم روبه راه نیستی از این سوال ها نپرس
نانسی: نکنه عاشقم شدی؟
جین: نانسی؟ الان حالت خوب نیست نمیدونی چی میگی
نانسی: من خیلی هم حالم خوبه. سوالمو لطفا جواب بده جین
جین جواب نمیده
نانسی: جین جوابه سوالمو بده
جین بازم جواب نمیده
نانسی: جین جواب...
جین حرفمو قطع کرد و چیزی، گفت خیلی توی شوک بودم
جین: اره من عاشقتم خوبه؟
نانسی: هه... دورغ میگی؟
جین: راست میگم
نانسی: تو... واقعا؟ دوسم داری؟
....
برید بخوابید.. نچ نچ
۶.۵k
۲۸ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.