عشق پوسیده .پارت 3
جیمین: من واقعا فکر نمی کردم ،
فکر نمی کردم اینقدر زود رنج باشی .
من فقط یکم کنجکاویم گرفته بود ،همین .
ولی تو خیلی مسئله رو بزرگ کردی .
مسئله اونقدر هام که فکر می کنی جدی نیست.
داد زدم: پس سوختگی کمرم چییییی؟؟؟
جیمین: بابت اون واقعا متاسفم .
نباید این کار رو می کردم.
فقط خیلی عصبانی بودم.
ولی ا/ت من واقعا واقعا واقعا دوست دارم .
تو برای من مثل فرشته ای و هرگز نمی تونم نبودت رو تصور کنم.
ا/ت: فکر می کنی من اینطوری نیستم؟
منم نفسم به نفست بنده ولی اگر قرار باشه نفس کشیدن منو از اهدافم محروم کنه ترجیه می دم بمیرم
جیمین: اصلا بیا از نو شروع کنیم .
بیا و از این ماجرا بگذریم .
منم قول می دم هرگز و هرگز دیگه بهت آسیب نزنم ( جیمین جان زحمت می کشی)
ا/ت: راجبش فکر می کنم.
حالا هم از اینجا برو
جیمین: منتظر نتیجهی گفت و گوی فکر هات هستم
بعد ماشین رو روشن کرد و رفت
دویدم تو خونه و به محض این که در رو بستم بغضم ترکید
تا چندین ساعت فقط گریه کردم .
می گن گریه دردیه که انسان نمی تونه اون رو از طریق کلمات بروز بده.
و این ماجرا برام خیلی سنگین بود .
چون باید از کسی دور می شدم که دیوانه وار منو دوست داشت و منم اون رو دوست داشتم.
گفتم برای عوض شدن حالم زنگ بزنم دوستام و تا با هم بریم خرید تا یکم ذهنم از جیمین دور بشه .
ولی به محض این که پام رو گزاشتم بیرون همه جا عکس جیمین بود انگار تمام مردا به شکل جیمین در اومده بودن
هر جایی رو هم که نگاه می کردم تبلیغ هایی بود که بازی کرده و توی اکثرشون این رو نوشته :
همه لیاقت یه شانس دوم رو دارن
دوباره برگشتم خونه
دوستام نگرانم بودن ولی فکر نمی کردم حرف هاشون بهم کمکی کنه چون حالم جوری بود که هیچ کلمه ای نمی تونست به مغزم دارد بشه فقط صدای جیمین و صدای خودم
فردا :
رفتم سرکار .
همه فهمیده بودن دیگه اون آدم شاد و شنگول روز اول نیستم
و حتما یه مشکلی هست .
تهیونگ : ا/ت خوبی ؟
بغضم داشت می ترکید .
تهیونگ منو برد بیرون از ساختمون و برام یه قهوه ی خوش بو گرفت .
تهیونگ: ا/ت چیزی شده ؟
گفتم : نه همه چیز خوبه .فقط یکم شب بدی رو داشتم.
تهیونگ: اون آدمی که من روز اول دیدم خیلی با تو فرق داره .
بهم بگو تا بتونم کمکت کنم .
اگر می خوای خوب کار کنی ،باید ذهن آرومی داشته باشی.
دستش رو انداخت پست گردنم و نیم ساعت مرخصی گرفتیم و رفتیم پیاده روی منم تو راه همچی رو تعریف کردم.
درسته نباید به آدمی که تازه دو روزه دیدم اعتماد کنم .ولی قلبم اینقدر سنگین بود که با کوچیک ترین ضربه نابود می شد منم سعی کردم ودم رو از این حالت نجات بدم.
تهیونگ خیلی خوب آدم رو دلداری می داد
تهیونگ یهو پرید وسط حرفم
تهیونگ: ا/ت تو هم حس می کنی زیر نظریم؟
همون موقع از پشت سرمون یه صدایی اومد انگار یکی یواشکی رد شد
فکر نمی کردم اینقدر زود رنج باشی .
من فقط یکم کنجکاویم گرفته بود ،همین .
ولی تو خیلی مسئله رو بزرگ کردی .
مسئله اونقدر هام که فکر می کنی جدی نیست.
داد زدم: پس سوختگی کمرم چییییی؟؟؟
جیمین: بابت اون واقعا متاسفم .
نباید این کار رو می کردم.
فقط خیلی عصبانی بودم.
ولی ا/ت من واقعا واقعا واقعا دوست دارم .
تو برای من مثل فرشته ای و هرگز نمی تونم نبودت رو تصور کنم.
ا/ت: فکر می کنی من اینطوری نیستم؟
منم نفسم به نفست بنده ولی اگر قرار باشه نفس کشیدن منو از اهدافم محروم کنه ترجیه می دم بمیرم
جیمین: اصلا بیا از نو شروع کنیم .
بیا و از این ماجرا بگذریم .
منم قول می دم هرگز و هرگز دیگه بهت آسیب نزنم ( جیمین جان زحمت می کشی)
ا/ت: راجبش فکر می کنم.
حالا هم از اینجا برو
جیمین: منتظر نتیجهی گفت و گوی فکر هات هستم
بعد ماشین رو روشن کرد و رفت
دویدم تو خونه و به محض این که در رو بستم بغضم ترکید
تا چندین ساعت فقط گریه کردم .
می گن گریه دردیه که انسان نمی تونه اون رو از طریق کلمات بروز بده.
و این ماجرا برام خیلی سنگین بود .
چون باید از کسی دور می شدم که دیوانه وار منو دوست داشت و منم اون رو دوست داشتم.
گفتم برای عوض شدن حالم زنگ بزنم دوستام و تا با هم بریم خرید تا یکم ذهنم از جیمین دور بشه .
ولی به محض این که پام رو گزاشتم بیرون همه جا عکس جیمین بود انگار تمام مردا به شکل جیمین در اومده بودن
هر جایی رو هم که نگاه می کردم تبلیغ هایی بود که بازی کرده و توی اکثرشون این رو نوشته :
همه لیاقت یه شانس دوم رو دارن
دوباره برگشتم خونه
دوستام نگرانم بودن ولی فکر نمی کردم حرف هاشون بهم کمکی کنه چون حالم جوری بود که هیچ کلمه ای نمی تونست به مغزم دارد بشه فقط صدای جیمین و صدای خودم
فردا :
رفتم سرکار .
همه فهمیده بودن دیگه اون آدم شاد و شنگول روز اول نیستم
و حتما یه مشکلی هست .
تهیونگ : ا/ت خوبی ؟
بغضم داشت می ترکید .
تهیونگ منو برد بیرون از ساختمون و برام یه قهوه ی خوش بو گرفت .
تهیونگ: ا/ت چیزی شده ؟
گفتم : نه همه چیز خوبه .فقط یکم شب بدی رو داشتم.
تهیونگ: اون آدمی که من روز اول دیدم خیلی با تو فرق داره .
بهم بگو تا بتونم کمکت کنم .
اگر می خوای خوب کار کنی ،باید ذهن آرومی داشته باشی.
دستش رو انداخت پست گردنم و نیم ساعت مرخصی گرفتیم و رفتیم پیاده روی منم تو راه همچی رو تعریف کردم.
درسته نباید به آدمی که تازه دو روزه دیدم اعتماد کنم .ولی قلبم اینقدر سنگین بود که با کوچیک ترین ضربه نابود می شد منم سعی کردم ودم رو از این حالت نجات بدم.
تهیونگ خیلی خوب آدم رو دلداری می داد
تهیونگ یهو پرید وسط حرفم
تهیونگ: ا/ت تو هم حس می کنی زیر نظریم؟
همون موقع از پشت سرمون یه صدایی اومد انگار یکی یواشکی رد شد
۱۰.۰k
۱۵ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.