part15🧟💀
"سوا"
ه..همش همین؟
سوا : ب..باشه..قول میدم
عقب تر رف
کوک : باید سر قولت بمونیا..حتی اگه یادت بره من یادم نمیره
برگشت خواست بره بیرون
سوا : سونبه
کوک :؟
سوا : من معذرت میخوام...من واقعا از چیزایی که گفتی سر در نمیارم شاید تا به حدی متوجه شده باشم اما...قبول میکنم که سنگدلم..من همیشه خودمو قایم میکنم و سرزنشت میکنم..نمیخوام هیچ مسئولیتیو به عهده بگیرم و خودمو تو دردسر بندازم...ولی من هنوز نمیفهمم..جدا نمیفهمم تو از من چی میخوای.. یا چرا هی از دستم عصبانی میشی..شاید یه اشتباه بزرگ کردم و خودم خبر ندارم...اگه اینطوره بازم معذرت میخوام
هر چی میخواستم بگم رو گفتم..شاید اصن نباید تو کارش دخالتی میکردم..نمیخوام بخاطر چندتا حرف بی اهمیت بمیرم
نزدیکم اومد..دستشو بلند کرد..فک کردم میخواد منو بزنه..ولی دستشو رو گونم گزاشت و نوازش کرد
کوک : مین سوا...اگه واقعا اینو از ته دلت میگی من میپذیرم"لبخند"
سوا :"جا خوردن"
لبخندش این دفعه فرق داره...توش اثری از خشم و تحقیر نیس...واسه یه مدت زیاد نتونستم نگاهمو از لبخندش بردارم
********
بعد از حموم موهامو خشک کردم..خوشبختانه تو کمدا لباس اضافه بود"اسلاید بعد"
چرا جونسوک جواب نمیده؟
داهیون : جونسوک اوپا !
سوا : چی شده داهیون
داهیون : نفسش بالا نمیاد هر چی صداش میزنم جواب نمیده فقد ناله میکنه
سوا : کوک سونبه کجاست؟
داهیون : رف بیرون میخواست ببینه امنه یا نه
یه نگاهی به جونسوک انداختم
سوا : "شوکه"
زامبیه گازش گرفته بود!جاش رو دستش مونده!
داره زامبی میشه
دست داهیونو گرفتم کشیدم عقب
خدایا اینجا نه...
میدونستم مثل یه ویروس عمل میکنه
داهیون : چه اتفاقی براش افتاده
سوا : زود باش از اینجا بریم بیرون سونبه رو پیدا کنیم.
داهیون : ولی خطرناکه
سوا : خب میتونی مثل سونبه تبر و ورداری بکشیش"وحشت زده"
داهیون :"گریه"
جونسوک از جاش بلند شو
سوا : فرار کن
از اتاق رفتیم بیرون شروع کردیم دوییدن
چرا سونبه ول کرده رفته...اگه جا خالی بدیم احتمال مردنمون زیاده...لعنت بهت
رفتیم سمت راه پله
سوا : داهیون من میکشونمش یه سمت دیگه تو برو یه چیزی پیدا کن بکشیمش
داهیون : چ..چی؟
سوا : هر چی باشه فقد زود باش
داهیون : باشه..الان میام
داهیون رفت
سوا : هوی جونسوک پفیوزه ک*شاخ از این طرف
افتاد دنبالم منم شروع کردم دویدن
حالا که فکر میکنم..ممکن بود اونی که اون جونورا گازش گرفته بودن من باشم...اگه اینجوری میشد..الان من بودم که دنبال این و اون میوفتادم که شکارش کنم...الانم که هنوز زندم
بخاطر تلاش خودم نبوده
من فقد یکم خوش شانس تر از جونسوک بودم
سونبه داشت درست میگفت
به یه پنجره رسیدم
جا خالی دادم که جونسوک خورد به پنجره.
خداروشکر که باز بود
داهیون : سوااا
داهیون بدو بدو اومد
داهیون : هویاااااا بمیرررررر(´Д` )(داهیون رد داده)
داهیون با چوب محکم جونسوک رو زد و از پنجره افتاد پایین
سوا :(゜-゜)"خیره به داهیون"
ه..همش همین؟
سوا : ب..باشه..قول میدم
عقب تر رف
کوک : باید سر قولت بمونیا..حتی اگه یادت بره من یادم نمیره
برگشت خواست بره بیرون
سوا : سونبه
کوک :؟
سوا : من معذرت میخوام...من واقعا از چیزایی که گفتی سر در نمیارم شاید تا به حدی متوجه شده باشم اما...قبول میکنم که سنگدلم..من همیشه خودمو قایم میکنم و سرزنشت میکنم..نمیخوام هیچ مسئولیتیو به عهده بگیرم و خودمو تو دردسر بندازم...ولی من هنوز نمیفهمم..جدا نمیفهمم تو از من چی میخوای.. یا چرا هی از دستم عصبانی میشی..شاید یه اشتباه بزرگ کردم و خودم خبر ندارم...اگه اینطوره بازم معذرت میخوام
هر چی میخواستم بگم رو گفتم..شاید اصن نباید تو کارش دخالتی میکردم..نمیخوام بخاطر چندتا حرف بی اهمیت بمیرم
نزدیکم اومد..دستشو بلند کرد..فک کردم میخواد منو بزنه..ولی دستشو رو گونم گزاشت و نوازش کرد
کوک : مین سوا...اگه واقعا اینو از ته دلت میگی من میپذیرم"لبخند"
سوا :"جا خوردن"
لبخندش این دفعه فرق داره...توش اثری از خشم و تحقیر نیس...واسه یه مدت زیاد نتونستم نگاهمو از لبخندش بردارم
********
بعد از حموم موهامو خشک کردم..خوشبختانه تو کمدا لباس اضافه بود"اسلاید بعد"
چرا جونسوک جواب نمیده؟
داهیون : جونسوک اوپا !
سوا : چی شده داهیون
داهیون : نفسش بالا نمیاد هر چی صداش میزنم جواب نمیده فقد ناله میکنه
سوا : کوک سونبه کجاست؟
داهیون : رف بیرون میخواست ببینه امنه یا نه
یه نگاهی به جونسوک انداختم
سوا : "شوکه"
زامبیه گازش گرفته بود!جاش رو دستش مونده!
داره زامبی میشه
دست داهیونو گرفتم کشیدم عقب
خدایا اینجا نه...
میدونستم مثل یه ویروس عمل میکنه
داهیون : چه اتفاقی براش افتاده
سوا : زود باش از اینجا بریم بیرون سونبه رو پیدا کنیم.
داهیون : ولی خطرناکه
سوا : خب میتونی مثل سونبه تبر و ورداری بکشیش"وحشت زده"
داهیون :"گریه"
جونسوک از جاش بلند شو
سوا : فرار کن
از اتاق رفتیم بیرون شروع کردیم دوییدن
چرا سونبه ول کرده رفته...اگه جا خالی بدیم احتمال مردنمون زیاده...لعنت بهت
رفتیم سمت راه پله
سوا : داهیون من میکشونمش یه سمت دیگه تو برو یه چیزی پیدا کن بکشیمش
داهیون : چ..چی؟
سوا : هر چی باشه فقد زود باش
داهیون : باشه..الان میام
داهیون رفت
سوا : هوی جونسوک پفیوزه ک*شاخ از این طرف
افتاد دنبالم منم شروع کردم دویدن
حالا که فکر میکنم..ممکن بود اونی که اون جونورا گازش گرفته بودن من باشم...اگه اینجوری میشد..الان من بودم که دنبال این و اون میوفتادم که شکارش کنم...الانم که هنوز زندم
بخاطر تلاش خودم نبوده
من فقد یکم خوش شانس تر از جونسوک بودم
سونبه داشت درست میگفت
به یه پنجره رسیدم
جا خالی دادم که جونسوک خورد به پنجره.
خداروشکر که باز بود
داهیون : سوااا
داهیون بدو بدو اومد
داهیون : هویاااااا بمیرررررر(´Д` )(داهیون رد داده)
داهیون با چوب محکم جونسوک رو زد و از پنجره افتاد پایین
سوا :(゜-゜)"خیره به داهیون"
۲۶.۸k
۱۰ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.