part 12
صب با نگاه های سنگین یکی بیدار شدم.
وقتی چشمامو باز کردم کوک رو جلو چشمام دیدم.
تو یه میلی متری صورتم واستاده بود.
ات:چیزی شده
کوک:دارم به بیبیم نگاه میکنم کار بدیه؟
ات:اوهه نه
و دستامو دور کمرش حلقه کردم.
کوک:ات از فردا تعطیلات تموم میشه و باید برم سر کار
محکمتر بغلش کردم
ات:نههه چرااا
کوک:بیب دیگه باید برم
ات:اوهوم باشه و از تخت اومدم پایین و رفتم دست و صورتمو شستمو به سمت پایین راه افتادم.
اجوما صبحونه رو اماده کرده بود رفتم و نشستم و مشغول خوردن شدم.
بعد از تموم کردن صبحونه از اجوما تشکر کردمو به سمت باغ راه افتادم.
باغ بزرگی بود و پر از گل های رنگارنگ بود و منم عاشق گل بودم.
کتابی که از قبل برداشته بودمو دستمگرفتم و به سمت تابی که توی باغ بود حرکت کردم.
با نشستن روی تاب کتابم هم باز کردم.
داستان جالبی داشت.
یه جوری داستانی نزدیک زندگی من بود.
وقتی چشمامو باز کردم کوک رو جلو چشمام دیدم.
تو یه میلی متری صورتم واستاده بود.
ات:چیزی شده
کوک:دارم به بیبیم نگاه میکنم کار بدیه؟
ات:اوهه نه
و دستامو دور کمرش حلقه کردم.
کوک:ات از فردا تعطیلات تموم میشه و باید برم سر کار
محکمتر بغلش کردم
ات:نههه چرااا
کوک:بیب دیگه باید برم
ات:اوهوم باشه و از تخت اومدم پایین و رفتم دست و صورتمو شستمو به سمت پایین راه افتادم.
اجوما صبحونه رو اماده کرده بود رفتم و نشستم و مشغول خوردن شدم.
بعد از تموم کردن صبحونه از اجوما تشکر کردمو به سمت باغ راه افتادم.
باغ بزرگی بود و پر از گل های رنگارنگ بود و منم عاشق گل بودم.
کتابی که از قبل برداشته بودمو دستمگرفتم و به سمت تابی که توی باغ بود حرکت کردم.
با نشستن روی تاب کتابم هم باز کردم.
داستان جالبی داشت.
یه جوری داستانی نزدیک زندگی من بود.
۱۲.۹k
۲۸ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.