ایدل بهشتی من
ا.ت: اماده ای یانگ؟
یانگ:اوهوم ولی تنهایی بریم؟
ا.ت:اره دیگه میترسی؟
یانگ:میترسم یکی راهمونو سد کنه
ا.ت:دسته کم گرفتی منو حداقل سه سال با مینگ یو رفتم کلاس رزمی رفتم
یانگ:مطمعنی؟
دستمو گذاشتم رو شونش
ا.ت:غمت نباشه
سوار ماشین شدیم به سمت مرکز خرید حرکت کردم
بلاخره رسیدیم
وارد مرکز خرید شدیم
ا.ت:یانگ!امروز مینگ یو بهم پول داده میخوام حسابی خرید کنم
یانگ: خوش به حالت برادر بزرگ تر داری منم که باید به برادرم خرجی بدم
ا.ت:نگران نباش برادرت بزرگ بشه روی پای خودش وایمیسته
یانگ:هاه اونوقت توکه بزرگ شدی چه گلی به سرت زدی؟
دستامو بردم بالا
ا.ت:من باختم اوکی؟
یانگ:راستی تو از البوم جدید بی تی اس خبر داری؟
ا.ت:داری مسخرم میکنی؟
ا.ت:وقتی مینگ یو رئیس شرکتشونه چطور ندونم؟
یانگ:چرا اینطوری صحبت میکنی تو حتی یکبارم از نزدیک ندیدیشون تازه یک ماهه قرار دادشون با بیگ هیت تموم شده اومدن شرکت داداش تو واسه هشت سال قرار داد بستن بعد تو یجوری صحبت میکنی انگار صبح تا شب ور دلشونی
ا.ت:هیی چرا انقد منحرفانه حرف میزنی منم اونقدرلم دلم نمیخواد ببینمشونا
یانگ:چرا؟
ا.ت: چمیدونم اومدیم مثلا خرید کنیم نه اینکه بشینیم راجب اینا صحبت کنیم
یانگ:حس میکنم هیتری
ا.ت: نیستم ولی اونقدراهم اهمیت نمیدم میخوام زندگیه خودمو بکنم
یانگ:ولی اونا بهت زندگی میدن
ا.ت:خیله خب بیا بریم
یهو گوشیه یانگ زنگ میخوره
یانگ:من باید برم ا.ت
ات:چی شده
یانگ:چیز دیگه!
ا.ت:ها برو برو منتظرش نذار
داشت میرفت
ا.ت:هی یانگ خریدارو ببر تو ماشینت بزار بعدا ازت میگیرم نمیتونم تنهایی ببرمشون
برگشت پیشم
یانگ:باشه
خریدارو از دستم گرفتو رفت
خب حالا تنهام
رفتم کافه واسه خودم یه شیرموز سفارش دادمو تحویل گرفتم بعدشم از مرکز خرید زدم بیرون
داشتم برای خودم راه میرفتمو شیرموزمو میخوردم
حس میکردم یکی دنبالم میکنه
پشت سرمو نگاه کردم اما اونجا کلی ادم بود نمی تونستم بی خود به کسی شک کنم
همینجوری بی هدف راه میرفتم
چیکار کنم؟چیکار کنم؟
نمی دونم دلم فقط قدم زدن میخواست ولی خب احساس امنیت نمیکردم حس میکردم یکی مدام تعقیب میکرد
پشت سرمو نگاه کردم یه مرد سیاه پوش با کلاه کپ بود
قدمامو سریع کردم بهتر بود برم خونه اما اون مرد بهم نزدیک ترو نزدیک تر میشد
راهمو گم کردم ولی اون مرد هنوز دنبالم بود قشنگ فهمیده بود میخوام فرار کنم
بدو بدو به طرف یه دیوار رفتم معلوم بود پشت اون دیوار یه ویلا بود ولی تنها راه نجاتم بود
با سعیو تلاشم از روی دیوار پریدم اونور وقتی افتادم دستم به درخت کشیده شدو زخم شد
همونجور که فکر میکردم اینجا یه ویلا بود بدو بدو میخواستم برم سمت خونه که..
(گایز اگه فعالیت کم میکنم این چند روزه پریودم اوکی نیستم )
یانگ:اوهوم ولی تنهایی بریم؟
ا.ت:اره دیگه میترسی؟
یانگ:میترسم یکی راهمونو سد کنه
ا.ت:دسته کم گرفتی منو حداقل سه سال با مینگ یو رفتم کلاس رزمی رفتم
یانگ:مطمعنی؟
دستمو گذاشتم رو شونش
ا.ت:غمت نباشه
سوار ماشین شدیم به سمت مرکز خرید حرکت کردم
بلاخره رسیدیم
وارد مرکز خرید شدیم
ا.ت:یانگ!امروز مینگ یو بهم پول داده میخوام حسابی خرید کنم
یانگ: خوش به حالت برادر بزرگ تر داری منم که باید به برادرم خرجی بدم
ا.ت:نگران نباش برادرت بزرگ بشه روی پای خودش وایمیسته
یانگ:هاه اونوقت توکه بزرگ شدی چه گلی به سرت زدی؟
دستامو بردم بالا
ا.ت:من باختم اوکی؟
یانگ:راستی تو از البوم جدید بی تی اس خبر داری؟
ا.ت:داری مسخرم میکنی؟
ا.ت:وقتی مینگ یو رئیس شرکتشونه چطور ندونم؟
یانگ:چرا اینطوری صحبت میکنی تو حتی یکبارم از نزدیک ندیدیشون تازه یک ماهه قرار دادشون با بیگ هیت تموم شده اومدن شرکت داداش تو واسه هشت سال قرار داد بستن بعد تو یجوری صحبت میکنی انگار صبح تا شب ور دلشونی
ا.ت:هیی چرا انقد منحرفانه حرف میزنی منم اونقدرلم دلم نمیخواد ببینمشونا
یانگ:چرا؟
ا.ت: چمیدونم اومدیم مثلا خرید کنیم نه اینکه بشینیم راجب اینا صحبت کنیم
یانگ:حس میکنم هیتری
ا.ت: نیستم ولی اونقدراهم اهمیت نمیدم میخوام زندگیه خودمو بکنم
یانگ:ولی اونا بهت زندگی میدن
ا.ت:خیله خب بیا بریم
یهو گوشیه یانگ زنگ میخوره
یانگ:من باید برم ا.ت
ات:چی شده
یانگ:چیز دیگه!
ا.ت:ها برو برو منتظرش نذار
داشت میرفت
ا.ت:هی یانگ خریدارو ببر تو ماشینت بزار بعدا ازت میگیرم نمیتونم تنهایی ببرمشون
برگشت پیشم
یانگ:باشه
خریدارو از دستم گرفتو رفت
خب حالا تنهام
رفتم کافه واسه خودم یه شیرموز سفارش دادمو تحویل گرفتم بعدشم از مرکز خرید زدم بیرون
داشتم برای خودم راه میرفتمو شیرموزمو میخوردم
حس میکردم یکی دنبالم میکنه
پشت سرمو نگاه کردم اما اونجا کلی ادم بود نمی تونستم بی خود به کسی شک کنم
همینجوری بی هدف راه میرفتم
چیکار کنم؟چیکار کنم؟
نمی دونم دلم فقط قدم زدن میخواست ولی خب احساس امنیت نمیکردم حس میکردم یکی مدام تعقیب میکرد
پشت سرمو نگاه کردم یه مرد سیاه پوش با کلاه کپ بود
قدمامو سریع کردم بهتر بود برم خونه اما اون مرد بهم نزدیک ترو نزدیک تر میشد
راهمو گم کردم ولی اون مرد هنوز دنبالم بود قشنگ فهمیده بود میخوام فرار کنم
بدو بدو به طرف یه دیوار رفتم معلوم بود پشت اون دیوار یه ویلا بود ولی تنها راه نجاتم بود
با سعیو تلاشم از روی دیوار پریدم اونور وقتی افتادم دستم به درخت کشیده شدو زخم شد
همونجور که فکر میکردم اینجا یه ویلا بود بدو بدو میخواستم برم سمت خونه که..
(گایز اگه فعالیت کم میکنم این چند روزه پریودم اوکی نیستم )
۷.۵k
۲۱ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.