تکپارتی درخواستی
تکپارتی درخواستی
وقتی بدون اجازش میری بار...
ات
آخرین شات رو هم خوردم یه نگاه سانا انداختم اصلا حالش خوب نبود داشت با یه پسر میرقصید اما من ظرفیتم بالاس به سختی مست میشم اما از یه طرف نگران بودم چون به کوک خبر ندادم اومدم بار مطمئنم بفهمه سرمو از تنم جدا میکنه
نشسته بودم که یه پسر اومد سمتم
پسره.چه لیدی زیبایی،افتخار رقص میدید
ات.برو پی کارت پسر جون
پسره.اینقدر تخس نباش دیگه،بیا یه حالی به ما بده
ات.دارم میگم برو گمشو وگرنه داد میزنم
پسره بدون توجه به حرفم اومد سمتم داشت به زور منو میبوسید که یهو...
کوک
برای بستن یه قرارداد مجبور شدم بیام بار،اخه این همه جا چرا باید بریم بار؟
دیگه اعصابم داشت خط خطی میشد هر ثانیه یه دختر میومد کنارم اما وقتی میدیدن بهشون محل نمیزارم دوباره میرن تو فکر بودم که یه دخترو دیدم که داشت یه پسرو میبوسید،هه حتما یکی از هرزه های باره اما قیافش خیلی آشنا بود یکم رفتم جلو تر...باورم نمیشه اون ات من بود؟با عصبانیت رفتم سمت پسره یه مشت زدم تو صورتش،پسره پرت شد اونور دست ات رو گرفتمو کشوندم بیرون،پرتش کردم توی ماشین ات هم همش گریه میکرد
ات.کوک..
کوک.هیشش خفه شو فقط صداتو نشنوم
ات ساکت شدو هیچی نگفت رسیدیم خونه دوباره ات رو برم توی خونه
کوک.چرا بدون اجازه رفتی بار هااا؟میدونی اگه یه دیقه دیر میکردم چی میشد(داد)
ات.خب سانا اصرار کرد(گریه)
کوک.میتونستی به من خبر بدی بعد هر قلطی دوست داشتی بکنی،اصلا نظر من برات مهمه؟(داد)
ات.نه مهم نیست خوبه،فک کردی نمیدونم هر روز داری با اون منشیه هرزت لاس میزنی...
ات
حرفم با سوزش گونم قطع شد،کوک منو زد این اولین بار بود اینطوری منو زد
کوک.گمشو برو اتاقت،نمیخام ببینمت
بدون اینکه چیزی بگم رفتم بالا،رفتم توی تراس با همون لباسای بازم نشستم هوا خیلی سرد بودو نم نم بارون روی زمین میریخت،انگار آسمون هم مثل من داشت گریه میکرد،اینقدر گریه کردم که سرم درد گرفته بود،به سختی رفتم روی تخت نشستم حالم خوب نبود سردم بود همزمان سر درد بدی هم داشتم،کم کم چیزی نفهمیدمو خوابم برد
کوک
با صدای ناله چشمامو باز کردم،یع نگاه به ساعت روبروم انداختم چهار صبح رو نشون میداد،کنجکاو شدم ببینم صدا از کجا میاد رفتم از اتاقم رفتم بیرون یکم که دقت کردم فهمیدم صدا از اتاق ات میاد
در اتاقو باز کردم که دیدم ات روی تخت دراز کشیدهو توی خودش پیچیده،رفتم سمتش یه دستمو گذاشتم روی سرش داشت از تب میسوخت از لباسای خیسش میشد فهمید توی بارون نشسته،من با پرنسسم چیکار کردم،اینقدر از دستم ناراحت شده که این بلا رو سر خودش اوورده؟...
بقیشو یه پارت دیگه مینویسم
وقتی بدون اجازش میری بار...
ات
آخرین شات رو هم خوردم یه نگاه سانا انداختم اصلا حالش خوب نبود داشت با یه پسر میرقصید اما من ظرفیتم بالاس به سختی مست میشم اما از یه طرف نگران بودم چون به کوک خبر ندادم اومدم بار مطمئنم بفهمه سرمو از تنم جدا میکنه
نشسته بودم که یه پسر اومد سمتم
پسره.چه لیدی زیبایی،افتخار رقص میدید
ات.برو پی کارت پسر جون
پسره.اینقدر تخس نباش دیگه،بیا یه حالی به ما بده
ات.دارم میگم برو گمشو وگرنه داد میزنم
پسره بدون توجه به حرفم اومد سمتم داشت به زور منو میبوسید که یهو...
کوک
برای بستن یه قرارداد مجبور شدم بیام بار،اخه این همه جا چرا باید بریم بار؟
دیگه اعصابم داشت خط خطی میشد هر ثانیه یه دختر میومد کنارم اما وقتی میدیدن بهشون محل نمیزارم دوباره میرن تو فکر بودم که یه دخترو دیدم که داشت یه پسرو میبوسید،هه حتما یکی از هرزه های باره اما قیافش خیلی آشنا بود یکم رفتم جلو تر...باورم نمیشه اون ات من بود؟با عصبانیت رفتم سمت پسره یه مشت زدم تو صورتش،پسره پرت شد اونور دست ات رو گرفتمو کشوندم بیرون،پرتش کردم توی ماشین ات هم همش گریه میکرد
ات.کوک..
کوک.هیشش خفه شو فقط صداتو نشنوم
ات ساکت شدو هیچی نگفت رسیدیم خونه دوباره ات رو برم توی خونه
کوک.چرا بدون اجازه رفتی بار هااا؟میدونی اگه یه دیقه دیر میکردم چی میشد(داد)
ات.خب سانا اصرار کرد(گریه)
کوک.میتونستی به من خبر بدی بعد هر قلطی دوست داشتی بکنی،اصلا نظر من برات مهمه؟(داد)
ات.نه مهم نیست خوبه،فک کردی نمیدونم هر روز داری با اون منشیه هرزت لاس میزنی...
ات
حرفم با سوزش گونم قطع شد،کوک منو زد این اولین بار بود اینطوری منو زد
کوک.گمشو برو اتاقت،نمیخام ببینمت
بدون اینکه چیزی بگم رفتم بالا،رفتم توی تراس با همون لباسای بازم نشستم هوا خیلی سرد بودو نم نم بارون روی زمین میریخت،انگار آسمون هم مثل من داشت گریه میکرد،اینقدر گریه کردم که سرم درد گرفته بود،به سختی رفتم روی تخت نشستم حالم خوب نبود سردم بود همزمان سر درد بدی هم داشتم،کم کم چیزی نفهمیدمو خوابم برد
کوک
با صدای ناله چشمامو باز کردم،یع نگاه به ساعت روبروم انداختم چهار صبح رو نشون میداد،کنجکاو شدم ببینم صدا از کجا میاد رفتم از اتاقم رفتم بیرون یکم که دقت کردم فهمیدم صدا از اتاق ات میاد
در اتاقو باز کردم که دیدم ات روی تخت دراز کشیدهو توی خودش پیچیده،رفتم سمتش یه دستمو گذاشتم روی سرش داشت از تب میسوخت از لباسای خیسش میشد فهمید توی بارون نشسته،من با پرنسسم چیکار کردم،اینقدر از دستم ناراحت شده که این بلا رو سر خودش اوورده؟...
بقیشو یه پارت دیگه مینویسم
۱۵.۸k
۱۲ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.