My amazing moon🌙🐾💕 p⁴⁴
جونکوک با پوزخند به سمتشون رفت و گفت:
کوک« فکر کردید میتونین پادشاه این مملکت رو بزارین سرکار؟
لی با همون دستای بسته پوزخندی به کوک داد و کفت
لی « هر پادشاهی نقطه ضعفشو داره...
بعد از این حرف یکی از نگهبان های حومه اقامتگاه لونا سراسیمه به سمتشون رفت...
کوک « میخواستم بدونم منظورش از این حرفش چی بود...توی فکر بودم که یکی از نگهبانای اقامتگاه لونا سراسیمه به سمتمون اومد...
کوک « چیشده؟ چرا مضطربی؟!
نگهبان « سرورم...بانو پارک....بانو پارک...در شرایط بدی به سر میبرند...
کوک « بعد از شنیدن این حرف دست و پاهام شل شد...ترس کل وجودمو گرفت...یعنی لونای من...
لونا « بعد از رفتن جیمین همراه با سویی و دوتا از نگهبان ها به بازار رفتم و به خونه برگشتم...وقتی برگشتم کسی نبود نه اونگوم نع نگهبانا...یکی از نگهبانا کنارم موند و سویی و اون یکی رفتن ببینن بقیه کجا هستن...
داشتم اطراف رو نگاه میکردم که صدای داد پشت سرم قلبم رو لرزوند...
« به به ملکه سابق...
تا برگشتم و با دیدن دوتا چهره پوشیده شده با ماسک دست و پامو گم کردم...سعی کردم باهاشون بجنگم ولی قدرت تیزی شمشیر زیاد بود....
سویی « بانوی مننننننننن
.
.
کوک « با جیمین با ترس به اقامتگاه لونا رسیدیم و کادر پرستاری و چند تا نگهبان و سویی و اونگوم رو دیدیم که چشماشون خیس بود... با دو به سمتشون رفتیم..
کوک « حال..حال ملکه چطوره؟
سویی چیزی نگفت برای همین سریع وارد اتاق شدند و با لونای رنگ پریده بیهوش که درخال گذاشتن پارچه روی شکمش بودند مواجه شدند....
جیمین « چه..چه بلایی سر خواهرم اومدهههه؟!
پرستارا به دستور طبیب جیمین رو از اتاق بیرون بردند..
کوک « طبیب حالشون چطوره؟
طبیب « سرورم، خون زیادی از دست دادند ولی تیزی به سمت کتف برخورد کرده و عمیق نبوده و به ملکه و فرزندشون آسیبی وارد نشده....
[سه روز بعد..]
لونا با چشمای اشکی به همسرش خیره شده بود درحالی که اون لبخندی به لب داشت...
لونا « سرورم...خیلی دلم.. براتون تنگ شده بود...
کوک « منم همینطور...میدونی چقدر واسم سخت بود بعد از چندین ماه ندیدنت بهم خبر بدن حالت بده؟! میدونی داشتم تو این چند ماه دیوونه میشدم؟! میدونی اگه الان کوچولوی توی شکمت نبود دلتنگیمو رفع میکردم...
لونا « عهههه سرورم کی انقد منحرف شدید🫥
کوک خنده ای کرد و لونا رو در آغوش گرفت«امروز روز اعدام لی و افرادش بود و تبعید بورا...لونا الان هدف اصلیم محافظت از توعه:)
پارت بعدی آخره:)
کوک« فکر کردید میتونین پادشاه این مملکت رو بزارین سرکار؟
لی با همون دستای بسته پوزخندی به کوک داد و کفت
لی « هر پادشاهی نقطه ضعفشو داره...
بعد از این حرف یکی از نگهبان های حومه اقامتگاه لونا سراسیمه به سمتشون رفت...
کوک « میخواستم بدونم منظورش از این حرفش چی بود...توی فکر بودم که یکی از نگهبانای اقامتگاه لونا سراسیمه به سمتمون اومد...
کوک « چیشده؟ چرا مضطربی؟!
نگهبان « سرورم...بانو پارک....بانو پارک...در شرایط بدی به سر میبرند...
کوک « بعد از شنیدن این حرف دست و پاهام شل شد...ترس کل وجودمو گرفت...یعنی لونای من...
لونا « بعد از رفتن جیمین همراه با سویی و دوتا از نگهبان ها به بازار رفتم و به خونه برگشتم...وقتی برگشتم کسی نبود نه اونگوم نع نگهبانا...یکی از نگهبانا کنارم موند و سویی و اون یکی رفتن ببینن بقیه کجا هستن...
داشتم اطراف رو نگاه میکردم که صدای داد پشت سرم قلبم رو لرزوند...
« به به ملکه سابق...
تا برگشتم و با دیدن دوتا چهره پوشیده شده با ماسک دست و پامو گم کردم...سعی کردم باهاشون بجنگم ولی قدرت تیزی شمشیر زیاد بود....
سویی « بانوی مننننننننن
.
.
کوک « با جیمین با ترس به اقامتگاه لونا رسیدیم و کادر پرستاری و چند تا نگهبان و سویی و اونگوم رو دیدیم که چشماشون خیس بود... با دو به سمتشون رفتیم..
کوک « حال..حال ملکه چطوره؟
سویی چیزی نگفت برای همین سریع وارد اتاق شدند و با لونای رنگ پریده بیهوش که درخال گذاشتن پارچه روی شکمش بودند مواجه شدند....
جیمین « چه..چه بلایی سر خواهرم اومدهههه؟!
پرستارا به دستور طبیب جیمین رو از اتاق بیرون بردند..
کوک « طبیب حالشون چطوره؟
طبیب « سرورم، خون زیادی از دست دادند ولی تیزی به سمت کتف برخورد کرده و عمیق نبوده و به ملکه و فرزندشون آسیبی وارد نشده....
[سه روز بعد..]
لونا با چشمای اشکی به همسرش خیره شده بود درحالی که اون لبخندی به لب داشت...
لونا « سرورم...خیلی دلم.. براتون تنگ شده بود...
کوک « منم همینطور...میدونی چقدر واسم سخت بود بعد از چندین ماه ندیدنت بهم خبر بدن حالت بده؟! میدونی داشتم تو این چند ماه دیوونه میشدم؟! میدونی اگه الان کوچولوی توی شکمت نبود دلتنگیمو رفع میکردم...
لونا « عهههه سرورم کی انقد منحرف شدید🫥
کوک خنده ای کرد و لونا رو در آغوش گرفت«امروز روز اعدام لی و افرادش بود و تبعید بورا...لونا الان هدف اصلیم محافظت از توعه:)
پارت بعدی آخره:)
۲۱۷.۵k
۱۲ مهر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.