part 7
"ماشین"
"کوک"
سیا ماسکشو پوشید و رف پشت نشست
سیا : لیسا تو جلو بشین
لیسا : ولی...
سیا : باید راه رو به جونگ کوکی نشون بدی^-^
لیسا : چ..چشم
لیلی جلو نشست منم سوار شدم..ماشین رو روشن کردم و راه افتادیم...از اینه به سیا نگاه کردم..انگار خسته بود..معلومه..از زیاد صحبت کردن خوشش نمیاد..ولی چرا لبخند زده به لیسا نگا میکنه...کم پیش میاد سیا از یکی خوشش بیاد..
کوک : اممم..اول کجا بریم
سیا : برو دنبال ریوجین
کوک : ولی تا تموم شدن فستیوالش ۲۰ دقیقه مونده..
سیا : اشکال نداره
حتما میخواد اونم لیلی رو ببینه..
کوک : خب..نونا..اون ادمی که راجبش حرف زدی
سیا : کی؟
کوک : همون که شرکت نمیدونم چی چی داره.
حرفشو که زدم برقی از چشمای سیا دیده شد..
سیا : کیم نامجون..یه شرکت مد و لباس فوقالعاده ای داره..همیشه از کارش لباس میگیرم و چند ماهی شده فقد کارای اونو برا عکس برداری انتخاب میکنم
کوک : معلومه این چند ماه حسابی ترکوندی
سیا : معلومه..همش به لطف اونه..با همکاری باهم هم هر دومون خیلی سود کردیم
کوک : اوممم..باید یه بار ببینمش
سیا..خواهر احمقم...مگه تو هم عاشق میشی..(جئون..پسری از بدو تولد سینگل بوده است)
کوک : این وسط من موندم که خرم نمیشاشه روم
سرمو به فرمون کوبیدم
سیا : مطمئنی؟
کوک : کی منو با این رفتار گوهم قبول داره
سیا : من که اینطوری فکر نمیکنم..تو خیلی خاصی جونگ کوکی..
کوک : تو نونامی..معلومه که این حرفا رو میزنی..بعد..تو دیگه نزدیک ۳۰ سالته..نمیخوای ازدواج کنی؟
سیا : هوم...شاید حق با تو باشه..تمام دوستای دوران دانشگام ازدواج کردن یا رل زدن..
طول راه رو فقد حرف میزدیم..و تونستم یه سری حرف از زبون سیا بکشم..مطمئن شدم از اون یارو نامجون خوشش اومده..ولی...باورم نمیشه تایپش همچین پسریه..دخترا میرن پسرای دارک و لاشی انتخاب میکنن تو پسرای مثبت...مگه تو عهد بوقی زندگی میکنیم نونااااااا
"کوک"
سیا ماسکشو پوشید و رف پشت نشست
سیا : لیسا تو جلو بشین
لیسا : ولی...
سیا : باید راه رو به جونگ کوکی نشون بدی^-^
لیسا : چ..چشم
لیلی جلو نشست منم سوار شدم..ماشین رو روشن کردم و راه افتادیم...از اینه به سیا نگاه کردم..انگار خسته بود..معلومه..از زیاد صحبت کردن خوشش نمیاد..ولی چرا لبخند زده به لیسا نگا میکنه...کم پیش میاد سیا از یکی خوشش بیاد..
کوک : اممم..اول کجا بریم
سیا : برو دنبال ریوجین
کوک : ولی تا تموم شدن فستیوالش ۲۰ دقیقه مونده..
سیا : اشکال نداره
حتما میخواد اونم لیلی رو ببینه..
کوک : خب..نونا..اون ادمی که راجبش حرف زدی
سیا : کی؟
کوک : همون که شرکت نمیدونم چی چی داره.
حرفشو که زدم برقی از چشمای سیا دیده شد..
سیا : کیم نامجون..یه شرکت مد و لباس فوقالعاده ای داره..همیشه از کارش لباس میگیرم و چند ماهی شده فقد کارای اونو برا عکس برداری انتخاب میکنم
کوک : معلومه این چند ماه حسابی ترکوندی
سیا : معلومه..همش به لطف اونه..با همکاری باهم هم هر دومون خیلی سود کردیم
کوک : اوممم..باید یه بار ببینمش
سیا..خواهر احمقم...مگه تو هم عاشق میشی..(جئون..پسری از بدو تولد سینگل بوده است)
کوک : این وسط من موندم که خرم نمیشاشه روم
سرمو به فرمون کوبیدم
سیا : مطمئنی؟
کوک : کی منو با این رفتار گوهم قبول داره
سیا : من که اینطوری فکر نمیکنم..تو خیلی خاصی جونگ کوکی..
کوک : تو نونامی..معلومه که این حرفا رو میزنی..بعد..تو دیگه نزدیک ۳۰ سالته..نمیخوای ازدواج کنی؟
سیا : هوم...شاید حق با تو باشه..تمام دوستای دوران دانشگام ازدواج کردن یا رل زدن..
طول راه رو فقد حرف میزدیم..و تونستم یه سری حرف از زبون سیا بکشم..مطمئن شدم از اون یارو نامجون خوشش اومده..ولی...باورم نمیشه تایپش همچین پسریه..دخترا میرن پسرای دارک و لاشی انتخاب میکنن تو پسرای مثبت...مگه تو عهد بوقی زندگی میکنیم نونااااااا
۴.۹k
۰۷ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.